فرهنگ معین

ذومطلعین

ذونسب

ذووجهین

ذوی الاوتار

ذوی العقول

ذوی القربی

ذکاء

<hr> مترادف ذکاوت : تیزهوشی، عقل، فراست، فطانت، هوشمندی، هوشیاری <hr> متضاد ذکاوت : فصاحت <hr> برابر پارسی : زیرکی، تیزهوشی، هوشیاری

مترادف ذکاوت : تیزهوشی، عقل، فراست، فطانت، هوشمندی، هوشیاری متضاد ذکاوت : فصاحت برابر پارسی : زیرکی، تیزهوشی، هوشیاری

ذکاوت

<hr> مترادف ذکر : یاد، یادمان، ورد، تذکیر، خطابه <hr> برابر پارسی : گفتن، نرینگی، نیایش، یاد، یاد آوری، یادآوری، یادکرد، ستایش

مترادف ذکر : یاد، یادمان، ورد، تذکیر، خطابه برابر پارسی : گفتن، نرینگی، نیایش، یاد، یاد آوری، یادآوری، یادکرد، ستایش

ذکر

ذکر سایر

<hr> برابر پارسی : یادکردن

ذکر کردن

ذکران

<hr> برابر پارسی : مردها

ذکور

<hr> مترادف ذکی : زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد ذکی : سفیه <hr> برابر پارسی : تیز هوش، زیرک، باهوش

مترادف ذکی : زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار متضاد ذکی : سفیه برابر پارسی : تیز هوش، زیرک، باهوش

ذکی

ذکیه

ذی

ذی جود

ذی حساب

<hr> مترادف ذی حق : خداوند، دارا، صاحب، مالک، حقدار، محق

مترادف ذی حق : خداوند، دارا، صاحب، مالک، حقدار، محق

ذی حق

ذی حیات

ذی ربط

<hr> مترادف ذی روح : انسان، ذی نفس

مترادف ذی روح : انسان، ذی نفس

ذی روح

ذی شعور

ذی صلاحیت

ذی عقل

ذی علاقه

ذی علاقه (عَ قَ یا قِ)

ذی فقار

ذی فن

ذی قعده

<hr> برابر پارسی : باارزش، گرانبها

برابر پارسی : باارزش، گرانبها

ذی قیمت

<hr> برابر پارسی : سودبر

ذی نفع

ذی نفوذ

<hr> مترادف ذیل : انتها، پای، دامن، دامنه، زیر <hr> برابر پارسی : زیر، پانوشت، پایین

مترادف ذیل : انتها، پای، دامن، دامنه، زیر برابر پارسی : زیر، پانوشت، پایین

ذیل

<hr> برابر پارسی : درزیر، در پایین، پس از این

برابر پارسی : درزیر، در پایین، پس از این

واژه های حرف "ذ" - فرهنگ معین