فرهنگ معین

<hr> مترادف رفتار : اقدام، حرکت، سلوک، سیره، صفت، عمل، فعل، کردار، کنش، روش، سبک، روال، سیر، طریقه، مشی، هنجار

مترادف رفتار : اقدام، حرکت، سلوک، سیره، صفت، عمل، فعل، کردار، کنش، روش، سبک، روال، سیر، طریقه، مشی، هنجار

رفتار

<hr> مترادف رفتن : جارو کردن، روبیدن، روفتن | حرکت کردن، ذهاب، عازم شدن، کوچ کردن، نقل مکان کردن، سپری شدن، گذشتن، شباهت داشتن، شبیه بودن <hr> متضاد رفتن : آمدن، ایاب

مترادف رفتن : جارو کردن، روبیدن، روفتن | حرکت کردن، ذهاب، عازم شدن، کوچ کردن، نقل مکان کردن، سپری شدن، گذشتن، شباهت داشتن، شبیه بودن متضاد رفتن : آمدن، ایاب

رفتن

<hr> مترادف رفتنی : عازم، مسافر، محتضر، مردنی

مترادف رفتنی : عازم، مسافر، محتضر، مردنی

رفتنی

رفته

<hr> مترادف رفتگر : پیک بهداشت، جاروکش، سپور

مترادف رفتگر : پیک بهداشت، جاروکش، سپور

رفتگر

رفد

<hr> برابر پارسی : همه پرسی

رفراندوم

رفرف

رفرم

<hr> مترادف رفض : ارتداد، الحاد، بیدینی، ترک، رد، طرد

مترادف رفض : ارتداد، الحاد، بیدینی، ترک، رد، طرد

رفض

<hr> مترادف رفع : ازبین بردن، برطرف کردن، دفع، مدافعه، حل، ساماندهی، ضمه <hr> برابر پارسی : زدایش، برداشتن، برگرفتن

مترادف رفع : ازبین بردن، برطرف کردن، دفع، مدافعه، حل، ساماندهی، ضمه برابر پارسی : زدایش، برداشتن، برگرفتن

رفع

<hr> مترادف رفعت : ارتفاع، اوج، بزرگی، بلندی، تعالی، شرف، علو، والایی <hr> برابر پارسی : فر، والایی، بزرگی، بزرگواری، افراشتگی

مترادف رفعت : ارتفاع، اوج، بزرگی، بلندی، تعالی، شرف، علو، والایی برابر پارسی : فر، والایی، بزرگی، بزرگواری، افراشتگی

رفعت

<hr> مترادف رفق : لطف، مدارا، ملایمت، مهربانی، نرمی

مترادف رفق : لطف، مدارا، ملایمت، مهربانی، نرمی

رفق

رفقاء

رفقه

رفل

<hr> برابر پارسی : بازتاب

رفلکس

رفو

<hr> مترادف رفوزه : ردشده، مردود، ناکام، ناموفق <hr> متضاد رفوزه : قبول <hr> برابر پارسی : رد شده، واخورده، وازده

مترادف رفوزه : ردشده، مردود، ناکام، ناموفق متضاد رفوزه : قبول برابر پارسی : رد شده، واخورده، وازده

رفوزه

رفوگر

رفیده

<hr> مترادف رفیع : بلند، مرتفع، بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا <hr> برابر پارسی : بلند پایه، والا، بلند بالا، افراشته، بالا بلند، برجسته، بلند

مترادف رفیع : بلند، مرتفع، بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا برابر پارسی : بلند پایه، والا، بلند بالا، افراشته، بالا بلند، برجسته، بلند

رفیع

<hr> مترادف رفیق : انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق <hr> متضاد رفیق : دشمن <hr> برابر پارسی : دوست، همدل، همراه، یار

مترادف رفیق : انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق متضاد رفیق : دشمن برابر پارسی : دوست، همدل، همراه، یار

رفیق

رفیق باز

<hr> مترادف رفیقه : فاسق، معشوقه، نشمه <hr> متضاد رفیقه : رفیق

مترادف رفیقه : فاسق، معشوقه، نشمه متضاد رفیقه : رفیق

رفیقه

<hr> مترادف رق : بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی، برگ

مترادف رق : بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی، برگ

رق

رقاب

<hr> مترادف رقابت : هم چشمی، هم چشمی کردن، انتظار، توقع، چشمداشت <hr> برابر پارسی : پیکار، چشم و همچشمی، همچشمی، هماوردی

مترادف رقابت : هم چشمی، هم چشمی کردن، انتظار، توقع، چشمداشت برابر پارسی : پیکار، چشم و همچشمی، همچشمی، هماوردی

رقابت

رقاد

رقاراق

<hr> مترادف رقاص : بالرین، پایکوب، رامشگر، رقصنده <hr> برابر پارسی : پایکوب، دست افشان، رامشگر

مترادف رقاص : بالرین، پایکوب، رامشگر، رقصنده برابر پارسی : پایکوب، دست افشان، رامشگر

رقاص

<hr> برابر پارسی : دست افشان، پایکوب

برابر پارسی : دست افشان، پایکوب

رقاصه

رقاصک

رقاع

رقاق

رقایم

رقبا

رقبات

رقبه

رقبی

<hr> مترادف رقت : تاثر، تالم، دلسوزی، لطافت، نازکی، نرمی، کم رنگی <hr> برابر پارسی : مهربانی، نازک دلی، نرمی

مترادف رقت : تاثر، تالم، دلسوزی، لطافت، نازکی، نرمی، کم رنگی برابر پارسی : مهربانی، نازک دلی، نرمی

رقت

<hr> مترادف رقت انگیز : ترحم انگیز، ترحم برانگیز، رقت آور، رقت بار <hr> برابر پارسی : درد آور، سوز آور

مترادف رقت انگیز : ترحم انگیز، ترحم برانگیز، رقت آور، رقت بار برابر پارسی : درد آور، سوز آور

رقت انگیز

رقت بار

<hr> مترادف رقص : سماع، پایکوبی، دست افشانی، وشت، بالت، والس <hr> برابر پارسی : پایکوبی، جنبیدن، دست افشانی، رامشگری، فَرخه، وشت، وَشت

مترادف رقص : سماع، پایکوبی، دست افشانی، وشت، بالت، والس برابر پارسی : پایکوبی، جنبیدن، دست افشانی، رامشگری، فَرخه، وشت، وَشت

رقص

<hr> برابر پارسی : پایکوبی کردن، دست، وشتیدن

برابر پارسی : پایکوبی کردن، دست، وشتیدن

رقصیدن

<hr> مترادف رقعه : پینه، وصله، عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته

مترادف رقعه : پینه، وصله، عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین