هنباز

<hr> مترادف هنجار : رفتار، روال، روش، سیره، ضابطه، قاعده، قانون، معیار، سبک، سیاق، شیوه، جاده، راه، طریق

مترادف هنجار : رفتار، روال، روش، سیره، ضابطه، قاعده، قانون، معیار، سبک، سیاق، شیوه، جاده، راه، طریق

هنجار

هنجام

هنجیدن

هند

هند بال

هندباج

هندبال

<hr> برابر پارسی : هَندَچَک، اندازه، اندازه گیری

برابر پارسی : هَندَچَک، اندازه، اندازه گیری

هندسه

هندل

<hr> مترادف هندو : ملحد، غلام، نوکر، هندی، برهمایی <hr> متضاد هندو : ترک

مترادف هندو : ملحد، غلام، نوکر، هندی، برهمایی متضاد هندو : ترک

هندو

هندوان

هندوانه

هندوبار

هندی کم

<hr> مترادف هنر : صناعت، صنعت، فن

مترادف هنر : صناعت، صنعت، فن

هنر

هنرستان

<hr> مترادف هنرمند : آرتیست، بازیگر، ستاره، هنرپیشه، هنرور

مترادف هنرمند : آرتیست، بازیگر، ستاره، هنرپیشه، هنرور

هنرمند

<hr> مترادف هنرپیشه : آرتیست، بازیگر، ستاره، مقلد، هنرمند

مترادف هنرپیشه : آرتیست، بازیگر، ستاره، مقلد، هنرمند

هنرپیشه

هنرکده

هنری

هنوز

<hr> مترادف هنگ : سپاه، فوک، لشکر، رزانت، سنگینی، وقار، توان، زور، قدرت، نیرو

مترادف هنگ : سپاه، فوک، لشکر، رزانت، سنگینی، وقار، توان، زور، قدرت، نیرو

هنگ

هنگار

<hr> مترادف هنگام : اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

مترادف هنگام : اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

هنگام

<hr> مترادف هنگامه : ازدحام، الم شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف هنگامه : ازدحام، الم شنگه، بلوا، پیکار، جنجال، سروصدا، شورش، غوغا، فتنه، گیرودار، معرکه، ولوله، همهمه، هیاهو

هنگامه

هنگامه جو

هنگامه ساختن

هنگامه نهادن

هنگامه کردن

هنگامه گیر

<hr> مترادف هنگفت : بسیار، درشت، زیاد، سرسام آور، فوق العاده <hr> متضاد هنگفت : اندک

مترادف هنگفت : بسیار، درشت، زیاد، سرسام آور، فوق العاده متضاد هنگفت : اندک

هنگفت

هنی

هنیز

هو

هو انداختن

هو پیچیدن

هو کردن

هو گویک

<hr> مترادف هوا : آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

مترادف هوا : آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

هوا

هوا گرفتن

هوابرد

هواجر

هواجس

<hr> مترادف هواخواه : آرزومند، پابند، سینه چاک، محب، مشتاق، پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار

مترادف هواخواه : آرزومند، پابند، سینه چاک، محب، مشتاق، پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار

هواخواه

<hr> مترادف هواخوری : پیک نیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت

مترادف هواخوری : پیک نیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت

هواخوری

<hr> مترادف هوادار : پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه <hr> متضاد هوادار : مخالف

مترادف هوادار : پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه متضاد هوادار : مخالف

واژه های حرف "ه" - فرهنگ معین