اخطارامیز

<hr> مترادف اخطاریه : اخطار، اخطارنامه <hr> برابر پارسی : یادبرگ، هشدار

مترادف اخطاریه : اخطار، اخطارنامه برابر پارسی : یادبرگ، هشدار

اخطاریه

<hr> مترادف اخفا : اختفا، استتار، پرده پوشی، پنهان سازی، پوشاندن، پوشیدن، نهفتن <hr> برابر پارسی : پنهان، پنهان کردن، پوشاندن، نهان داشتن، نهان کردن، نهفتن

مترادف اخفا : اختفا، استتار، پرده پوشی، پنهان سازی، پوشاندن، پوشیدن، نهفتن برابر پارسی : پنهان، پنهان کردن، پوشاندن، نهان داشتن، نهان کردن، نهفتن

اخفا

اخلا قا خشک

اخلا قی کردن

<hr> مترادف اخلاص : ارادت، خلوص، صدق <hr> متضاد اخلاص : ریا، سالوس، ظاهرنمایی <hr> برابر پارسی : پاکدلی، یکرنگی

مترادف اخلاص : ارادت، خلوص، صدق متضاد اخلاص : ریا، سالوس، ظاهرنمایی برابر پارسی : پاکدلی، یکرنگی

اخلاص

اخلاط اور

<hr> مترادف اخلاف : احفاد، اعقاب، اولاد، بازماندگان، جانشینان <hr> متضاد اخلاف : اسلاف <hr> برابر پارسی : جانشینان، پس آیندگان، پسینیان

مترادف اخلاف : احفاد، اعقاب، اولاد، بازماندگان، جانشینان متضاد اخلاف : اسلاف برابر پارسی : جانشینان، پس آیندگان، پسینیان

اخلاف

<hr> مترادف اخلاق : خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش <hr> برابر پارسی : خو، خوی، خوی ها، رفتار، فراخویی، منش، منش شناسی، منش ها

مترادف اخلاق : خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش برابر پارسی : خو، خوی، خوی ها، رفتار، فراخویی، منش، منش شناسی، منش ها

اخلاق

اخلاق اموختن

اخلاق و خصوصیات شخص

اخلاقی

اخلاقیات

<hr> مترادف اخلال : اختلال، بی نظمی، تخریب، خرابکاری، کارشکنی <hr> برابر پارسی : آشوب، بهم زدن، دستبری، کارشکنی کردن

مترادف اخلال : اختلال، بی نظمی، تخریب، خرابکاری، کارشکنی برابر پارسی : آشوب، بهم زدن، دستبری، کارشکنی کردن

اخلال

<hr> مترادف اخلالگر : کارشکن، مخل، تروریست، خرابکار، آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنه جو، مخرب

مترادف اخلالگر : کارشکن، مخل، تروریست، خرابکار، آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنه جو، مخرب

اخلالگر

<hr> مترادف اخم : آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس

مترادف اخم : آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس

اخم

اخم آلود

اخم کردن

اخمآلود

<hr> مترادف اخمناز : عشوه، کرشمه، ناز

مترادف اخمناز : عشوه، کرشمه، ناز

اخمناز

<hr> مترادف اخمو : بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس

مترادف اخمو : بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس

اخمو

اخمو و غرولندو

<hr> مترادف اخوت : برادری، مواخات <hr> برابر پارسی : برادری

مترادف اخوت : برادری، مواخات برابر پارسی : برادری

اخوت

<hr> مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

اخور

اخور یا علفدان

اخورک

<hr> مترادف اخوند : ( آخوند ) روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم

مترادف اخوند : ( آخوند ) روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم

اخوند

اخوندبازی

اخوندک

<hr> مترادف اخوی : برادر، داداش، کاکا <hr> برابر پارسی : برادر

مترادف اخوی : برادر، داداش، کاکا برابر پارسی : برادر

اخوی

<hr> مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

اخگر

<hr> مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید <hr> متضاد اخیر : آغازین، اول <hr> برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید متضاد اخیر : آغازین، اول برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

اخیر

<hr> برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

اخیرا

<hr> مترادف اخیرادا : اطوار، تقلید، دهن کجی، شکلک، تظاهر، حرکت لغو، اشاره، رمز، ادلال، عشوه، قر، ناز، اجرا، انجام، عمل، بجاآوردن، پرداخت، تادیه، گزاردن، اظهار، تقریر، تلفظ

مترادف اخیرادا : اطوار، تقلید، دهن کجی، شکلک، تظاهر، حرکت لغو، اشاره، رمز، ادلال، عشوه، قر، ناز، اجرا، انجام، عمل، بجاآوردن، پرداخت، تادیه، گزاردن، اظهار، تقریر، تلفظ

اخیرادا

<hr> برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

ادا

<hr> برابر پارسی : سبکسری، لوس بازی

برابر پارسی : سبکسری، لوس بازی

ادا و اصول

ادا و اصول در اوردن

<hr> برابر پارسی : به جای آوردن، گزاردن

برابر پارسی : به جای آوردن، گزاردن

ادا کردن

<hr> برابر پارسی : گُزارنده

ادا کننده

اداء

اداء کردن

<hr> مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک <hr> برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

اداب

<hr> مترادف اداب دان : ( آداب دان ) آداب شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب

مترادف اداب دان : ( آداب دان ) آداب شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب

اداب دان

<hr> مترادف اداب دانی : ( آداب دانی ) آداب شناسی، ادب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت

مترادف اداب دانی : ( آداب دانی ) آداب شناسی، ادب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت

اداب دانی

اداب نماز

اداب و خصوصیات اسکاتلندی

<hr> برابر پارسی : ( آداب و رسوم ) آیین و روش

برابر پارسی : ( آداب و رسوم ) آیین و روش

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد