بال و پر زدن

بال و پر زن

بال و پر زنی

<hr> مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان <hr> متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

بالا

بالا آمدن

بالا آوردن

<hr> مترادف بالا انداختن : نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن، خوردن، بالاکشیدن، به سوی بالا بردن

مترادف بالا انداختن : نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن، خوردن، بالاکشیدن، به سوی بالا بردن

بالا انداختن

<hr> مترادف بالا بردن : افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ، بالا رفتن، ترقی دادن، رفعت بخشیدن، بزرگ کردن، بزرگ جلوه دادن <hr> متضاد بالا بردن : کاهش دادن، پایین آوردن

مترادف بالا بردن : افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ، بالا رفتن، ترقی دادن، رفعت بخشیدن، بزرگ کردن، بزرگ جلوه دادن متضاد بالا بردن : کاهش دادن، پایین آوردن

بالا بردن

بالا بردن قیمت

بالا بردن یا ترقی دادن

بالا برنده

بالا جستن

بالا رتبه

<hr> مترادف بالا رفتن : افزایش یافتن، افزوده شدن، ترقی کردن، ساخته شدن، برافراشته شدن، سر کشیدن، نوشیدن

مترادف بالا رفتن : افزایش یافتن، افزوده شدن، ترقی کردن، ساخته شدن، برافراشته شدن، سر کشیدن، نوشیدن

بالا رفتن

بالا رفتگی

بالا رونده

بالا زدن

بالا ست

بالا فشردنی

بالا قرار گرفتن

بالا قرار گرفتنی

بالا و پایین

بالا و پایین انداختن

بالا و پایین رفتن

بالا و پایین پریدن

بالا پریدن و قوز کردن

<hr> مترادف بالا کشیدن : تصاحب کردن، خوردن، بالا دادن، شدت یافتن، شدید شدن، طولانی شدن

مترادف بالا کشیدن : تصاحب کردن، خوردن، بالا دادن، شدت یافتن، شدید شدن، طولانی شدن

بالا کشیدن

<hr> مترادف بالا گرفتن : شدت یافتن، افزون شدن، اوج گرفتن، ترقی کردن

مترادف بالا گرفتن : شدت یافتن، افزون شدن، اوج گرفتن، ترقی کردن

بالا گرفتن

بالا ی منبر رفتن

<hr> مترادف بالابان : تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره، نوعی شیپور، نوعی شاهین

مترادف بالابان : تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره، نوعی شیپور، نوعی شاهین

بالابان

<hr> مترادف بالابر : آسانسور

مترادف بالابر : آسانسور

بالابر

بالابری

بالابری مقام خود

بالابلند

<hr> مترادف بالابود : مازاد

بالابود

بالاتر

بالاتر زدن

بالاترین

بالاترین بادبان

بالاترین درجه

بالاترین شکوب دکل کشتی

بالاترین قسمت

بالاترین موفقیت

بالاترین نقطه

بالاتنه

<hr> مترادف بالاجبار : اجباری، اجبار <hr> برابر پارسی : به ناچار

مترادف بالاجبار : اجباری، اجبار برابر پارسی : به ناچار

بالاجبار

<hr> مترادف بالاجمال : اجمالا، به اختصار، بالاختصار، مختصر

مترادف بالاجمال : اجمالا، به اختصار، بالاختصار، مختصر

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد