باگاری بردن

<hr> مترادف باگذشت : ایثارگر، جوانمرد، معفو <hr> متضاد باگذشت : بی گذشت، منتقم، انتقام جو

مترادف باگذشت : ایثارگر، جوانمرد، معفو متضاد باگذشت : بی گذشت، منتقم، انتقام جو

باگذشت

باگستاخی

<hr> مترادف بایا : ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز

مترادف بایا : ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز

بایا

باید

باید و شاید

<hr> مترادف بایر : کویر، لم یزرع، موات، نامزروع، هامون، خراب، نامسکون، ویران، ویرانه <hr> متضاد بایر : آباد، دایر، معمور <hr> برابر پارسی : ناکشته، زمین کشت نشده

مترادف بایر : کویر، لم یزرع، موات، نامزروع، هامون، خراب، نامسکون، ویران، ویرانه متضاد بایر : آباد، دایر، معمور برابر پارسی : ناکشته، زمین کشت نشده

بایر

بایر گذاشته

بایست

<hr> مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

بایستن

<hr> مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب <hr> متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

بایسته

بایسته کردن

بایستگی

بایستی

بایش

بایشان

<hr> مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده <hr> متضاد بایع : فروشنده

مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده متضاد بایع : فروشنده

بایع

باین

باین زیادی

بایکدیگر

<hr> مترادف بایکوت : تحریم، منع

مترادف بایکوت : تحریم، منع

بایکوت

<hr> مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

بایگان

<hr> مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

بایگانی

بایگانی راکد

بایگانی شدنی

بایگانی کردن

بباد سپردن

بباد طعنه گرفتن

ببازی گرفتن

ببالا رفتن

ببالا فوران کردن

ببدی

ببر

ببر صفت

ببر ماده

ببعد

ببندر اوردن

<hr> مترادف ببو : احمق، نادان، ابله، پپه، بی عرضه، دست و پا چلفتی، چلمن

مترادف ببو : احمق، نادان، ابله، پپه، بی عرضه، دست و پا چلفتی، چلمن

ببو

ببین

<hr> مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

بت

بت ساختن

بت سازی

بت شکن

بت شکنی

<hr> مترادف بت پرست : کافر، مشرک، ملحد <hr> متضاد بت پرست : موحد

مترادف بت پرست : کافر، مشرک، ملحد متضاد بت پرست : موحد

بت پرست

<hr> مترادف بت پرستی : الحاد، رجز، شرک، کفر <hr> متضاد بت پرستی : ایمان

مترادف بت پرستی : الحاد، رجز، شرک، کفر متضاد بت پرستی : ایمان

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد