صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
به هوا فرستادن
به هیجان اوردن
به هیچ طریق
به هیچ عنوان
به هیچ وجه
به واسطه ماهیت خود فعل
به وسیله اب پاشی خیس کردن
به وسیله درزگیری بهم متصل کردن
به وسیله سپر حفظ کردن
به وسیله طناب و قرقره کشیدن
به وسیله نفوذ تجزیه کردن
به وسیله هوا نقل و انتقال یافته
به وسیله پرچم مخابره کردن
به وسیله پلیس اداره و کنترل کردن
به وسیله کشتی حمل شده
به وصال رسیدن
به ویژه
به پا خاستن
به پایان رساند
به پایان رساننده
به پریز زدن
به پشت
به پشت حرکت کردن
به پوست چسبیده
به پول نقد تبدیل کردن
به پیش
به پیوست فرستادن
به پیک نیک رفتن
به چه سبب
به چه کسی
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
به ژاپنی
به کرات
به کشور اوردن
به کفل کسی سقلمه زدن
به کلیسا رفتن
به گزین
به گزینی
به یادبود
به یادگار
به یغما بردن
به یون تجزیه کردن
به یک نظر دیدن
به یکدیگر
بها
بها گذاشتن بر
بهابرگ
بهادار
بیشتر