بیمارستان سیار

بیمارستان طاعونی ها

بیمارستان مسلولین

بیمارنامه

<hr> مترادف بیماری : درد، دردمندی، رنجوری، عارضه، علت، علیلی، کسالت، مرض، مریضی، ناخوشی <hr> متضاد بیماری : سلامت، صحت

مترادف بیماری : درد، دردمندی، رنجوری، عارضه، علت، علیلی، کسالت، مرض، مریضی، ناخوشی متضاد بیماری : سلامت، صحت

بیماری

بیماری تب خال

بیماری خونی

بیماری روانی

بیماری زایی

بیماری زنگ گندم

بیماری شبه حصبه

بیماری صرع

بیماری طاعون

بیماری فشار خون

بیماری فلج اطفال

بیماری مزمن

بیماری مسری اسب و انسان

بیماری ناشی از بیماری دیگر

بیماری هاری

بیماری همه گیر

بیماری همه گیربومی

بیماری هنسن

بیماری که در بیمارستان میخوابد

بیمانند

بیمایه

بیمایگی

بیمبالات

بیمبالاتی

بیمثل

بیمحابا

بیمحل

بیمحلی

<hr> مترادف بیمر : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی حساب، بی شمار، خیلی <hr> متضاد بیمر : معدود

مترادف بیمر : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی حساب، بی شمار، خیلی متضاد بیمر : معدود

بیمر

بیمرادی

بیمروت

بیمزد

بیمزه

بیمزه کردن

بیمزگی

بیمصرف

بیمعاملگی

بیمعرفت

بیمعنی

بیمقدار

بیملاحظه

بیملاحظگی

بیمناسبت

<hr> مترادف بیمناک : ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ، ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک، اندیشناک، متوهم <hr> متضاد بیمناک : جسور

مترادف بیمناک : ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان ، ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک، اندیشناک، متوهم متضاد بیمناک : جسور

بیمناک

مترادف و متضاد

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد