<hr> مترادف تشریف داشتن : حضورداشتن، بودن، هستن، شرفیاب شدن

مترادف تشریف داشتن : حضورداشتن، بودن، هستن، شرفیاب شدن

تشریف داشتن

<hr> مترادف تشریفات : آداب، اتیکت، تجمل، تکلف، فرمالیته، مراسم <hr> برابر پارسی : آیین ها

مترادف تشریفات : آداب، اتیکت، تجمل، تکلف، فرمالیته، مراسم برابر پارسی : آیین ها

تشریفات

تشریفات اداری

تشریفات امتیازویژه

تشریفات دوستی

تشریفات زائد

تشریفات مذهبی

<hr> مترادف تشریفاتی : ظاهرسازی، بی محتوا، تجملی، تکلف آمیز، مناسب تشریفات، هوادار تشریفات، پای بند تشریفات، متکلف

مترادف تشریفاتی : ظاهرسازی، بی محتوا، تجملی، تکلف آمیز، مناسب تشریفات، هوادار تشریفات، پای بند تشریفات، متکلف

تشریفاتی

<hr> مترادف تشریک : انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن

مترادف تشریک : انباز کردن، شرکت دادن، شریک قرار دادن، شریک کردن

تشریک

<hr> برابر پارسی : همیاری، همکاری

برابر پارسی : همیاری، همکاری

تشریک مساعی

تشریک مساعی کردن

<hr> مترادف تشعشع : پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی، پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن <hr> برابر پارسی : تابش، پرتو افشانی، پرتو افکنی، فروزه

مترادف تشعشع : پرتوافکنی، پرتوزایی، تابش، درخشندگی، پرتو افکندن، تابیدن، پرتو انداختن برابر پارسی : تابش، پرتو افشانی، پرتو افکنی، فروزه

تشعشع

تشعشع داشتن

تشعشع سنج

تشعشع سنجی

تشعشع ماهتابی

تشعشع نورانی

تشعشع کننده

<hr> مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن

مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن

تشفی

<hr> مترادف تشفی دادن : التیام دادن، تسکین دادن

مترادف تشفی دادن : التیام دادن، تسکین دادن

تشفی دادن

<hr> مترادف تشفی یافتن : شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن، تسلی یافتن، دل آسوده شدن، دل خوشی یافتن

مترادف تشفی یافتن : شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن، تسلی یافتن، دل آسوده شدن، دل خوشی یافتن

تشفی یافتن

تشفیبخش

<hr> مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن <hr> متضاد تشنج : سکون، آرامش <hr> برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن متضاد تشنج : سکون، آرامش برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

تشنج

تشنج ابستنی

<hr> مترادف تشنج زدایی : آرام سازی، بحران زدایی، تنش زدایی <hr> متضاد تشنج زدایی : بحران آفرینی، تنش زایی

مترادف تشنج زدایی : آرام سازی، بحران زدایی، تنش زدایی متضاد تشنج زدایی : بحران آفرینی، تنش زایی

تشنج زدایی

تشنج زدایی کردن

تشنج سخت

تشنج مخصوص

تشنج موضعی

تشنجزا

تشنجزدایی

تشنجی

<hr> مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک <hr> متضاد تشنه : گرسنه

مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک متضاد تشنه : گرسنه

تشنه

تشنه بخون

تشنه بودن

<hr> مترادف تشنه شدن : احساس تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن، مشتاق شدن، آرزومند شدن

مترادف تشنه شدن : احساس تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن، مشتاق شدن، آرزومند شدن

تشنه شدن

<hr> مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق <hr> متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

تشنگی

<hr> مترادف تشنیع : بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی ، بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن <hr> متضاد تشنیع : تحسین

مترادف تشنیع : بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی ، بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن متضاد تشنیع : تحسین

تشنیع

<hr> مترادف تشنیع کردن : زشت گفتن، بد گفتن، شناعت، حرف شنیع زدن، تشنیع زدن، بدگویی کردن

مترادف تشنیع کردن : زشت گفتن، بد گفتن، شناعت، حرف شنیع زدن، تشنیع زدن، بدگویی کردن

تشنیع کردن

<hr> مترادف تشهد : شهادتین گفتن، شهادت دادن درنماز، شاهد خواستن، طلب گواهی کردن <hr> برابر پارسی : گواهی | ( تشهّد ) گواه بودن، گواهی

مترادف تشهد : شهادتین گفتن، شهادت دادن درنماز، شاهد خواستن، طلب گواهی کردن برابر پارسی : گواهی | ( تشهّد ) گواه بودن، گواهی

تشهد

<hr> مترادف تشویر : تعییر، سرزنش کردن، ملامت کردن ، شرمسار کردن، شرمنده ساختن، شرمساری، شرمندگی، آشوب <hr> متضاد تشویر : ستودن

مترادف تشویر : تعییر، سرزنش کردن، ملامت کردن ، شرمسار کردن، شرمنده ساختن، شرمساری، شرمندگی، آشوب متضاد تشویر : ستودن

تشویر

<hr> مترادف تشویش : آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل شوره، دل واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه <hr> متضاد تشویش : آرامش، سکون <hr> برابر پارسی : دلشوره، دلواپسی، نگرانی

مترادف تشویش : آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل شوره، دل واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه متضاد تشویش : آرامش، سکون برابر پارسی : دلشوره، دلواپسی، نگرانی

تشویش

تشویشی

<hr> مترادف تشویق : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار، حث، تقدیر، قدردانی ، آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن <hr> متضاد تشویق : تنبیه <hr> برابر پارسی : بشورآوردن، نیرودادن، توان بخشی، آرزومند کردن، آفرین گفتن، انگیزش، دلگرمی، فروزش

مترادف تشویق : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشجیع، وادار، حث، تقدیر، قدردانی ، آرزومند کردن، به شوق آوردن، ترغیب کردن، دلگرم ساختن متضاد تشویق : تنبیه برابر پارسی : بشورآوردن، نیرودادن، توان بخشی، آرزومند کردن، آفرین گفتن، انگیزش، دلگرمی، فروزش

تشویق

<hr> مترادف تشویق شدن : تحریک شدن، تهییج شدن، تشجیع شدن، ترغیب شدن، رغبت یافتن، دل گرم شدن، به شوق آمدن، تقدیر شدن <hr> متضاد تشویق شدن : تنبیه شدن

مترادف تشویق شدن : تحریک شدن، تهییج شدن، تشجیع شدن، ترغیب شدن، رغبت یافتن، دل گرم شدن، به شوق آمدن، تقدیر شدن متضاد تشویق شدن : تنبیه شدن

تشویق شدن

تشویق و ترغیب کردن

تشویق و تمجید

<hr> مترادف تشویق کردن : تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن، آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن <hr> متضاد تشویق کردن : تنبیه کردن <hr> برابر پارسی : نیرودادن، دلگرمی دادن، بشورآوردن، آفرین

مترادف تشویق کردن : تحریک کردن، ترغیب کردن، تهییج کردن، راغب ساختن، آفرین کردن، تحسین کردن، تشجیع کردن متضاد تشویق کردن : تنبیه کردن برابر پارسی : نیرودادن، دلگرمی دادن، بشورآوردن، آفرین

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد