تصدیق ضمنی

تصدیق مالکیت

تصدیق نامه

تصدیق نکردنی

تصدیق و تایید کردن

<hr> مترادف تصدیق کردن : تایید کردن ، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن، گواهی دادن، شهادت دادن <hr> متضاد تصدیق کردن : تکذیب کردن <hr> برابر پارسی : براست داشتن، راست شمردن

مترادف تصدیق کردن : تایید کردن ، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن، گواهی دادن، شهادت دادن متضاد تصدیق کردن : تکذیب کردن برابر پارسی : براست داشتن، راست شمردن

تصدیق کردن

تصدیق کننده

تصدیقی

<hr> مترادف تصرف : استملاک، تصاحب، تملک، ضبط، قبض، قبضه، اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست اندازی، غلبه، ازاله بکارت، تصاحب کردن، تغییر، دگرگونی، به دست آوردن، تاثیر، نفوذ <hr> برابر پارسی : بچنگ آوردن، دست برد زدن

مترادف تصرف : استملاک، تصاحب، تملک، ضبط، قبض، قبضه، اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست اندازی، غلبه، ازاله بکارت، تصاحب کردن، تغییر، دگرگونی، به دست آوردن، تاثیر، نفوذ برابر پارسی : بچنگ آوردن، دست برد زدن

تصرف

تصرف املاک

تصرف بشرط خدمت

<hr> مترادف تصرف شدن : اشغال شدن، تسخیر شدن، مالک شدن، به دست آوردن، گرفتن

مترادف تصرف شدن : اشغال شدن، تسخیر شدن، مالک شدن، به دست آوردن، گرفتن

تصرف شدن

<hr> مترادف تصرف عدوانی : زورستانی، زورگیری، غصب

مترادف تصرف عدوانی : زورستانی، زورگیری، غصب

تصرف عدوانی

تصرف عدوانی کردن

تصرف غاصبانه کردن

تصرف قبلی

تصرف مطلق

<hr> مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن

مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن

تصرف کردن

تصرفعدوانی

<hr> مترادف تصریح : آشکارایی، آشکارگویی، تأکید، وضوح ، آشکار گفتن، صریح بیان کردن <hr> متضاد تصریح : تلمیح، تلویح <hr> برابر پارسی : آشکار ساختن، بی پرده، رک وراست

مترادف تصریح : آشکارایی، آشکارگویی، تأکید، وضوح ، آشکار گفتن، صریح بیان کردن متضاد تصریح : تلمیح، تلویح برابر پارسی : آشکار ساختن، بی پرده، رک وراست

تصریح

تصریح شده

<hr> مترادف تصریح کردن : آشکارگفتن، صریح گفتن، با صراحت گفتن، فاش کردن مطلب ، بالصراحه گفتن <hr> برابر پارسی : روشن ساختن، آشکار ساختن

مترادف تصریح کردن : آشکارگفتن، صریح گفتن، با صراحت گفتن، فاش کردن مطلب ، بالصراحه گفتن برابر پارسی : روشن ساختن، آشکار ساختن

تصریح کردن

تصریحاً

<hr> مترادف تصریف : برگردانیدن، صرف کردن، تحول، تغییر، صرف ، مشتق سازی <hr> متضاد تصریف : نحو

مترادف تصریف : برگردانیدن، صرف کردن، تحول، تغییر، صرف ، مشتق سازی متضاد تصریف : نحو

تصریف

تصریف زمان فعل

تصریف کلمه

<hr> مترادف تصعید : بالا رفتن، صعود کردن، بالا بردن <hr> برابر پارسی : تَفسید

مترادف تصعید : بالا رفتن، صعود کردن، بالا بردن برابر پارسی : تَفسید

تصعید

<hr> برابر پارسی : تَفسیدن

تصعید کردن

<hr> مترادف تصغیر : استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک شماری ، حقیر کردن، خوار داشتن ، کوچک کردن <hr> متضاد تصغیر : تعظیم، بزرگ داشتن <hr> برابر پارسی : کوچک کردن، خوار کردن، پست شماردن

مترادف تصغیر : استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک شماری ، حقیر کردن، خوار داشتن ، کوچک کردن متضاد تصغیر : تعظیم، بزرگ داشتن برابر پارسی : کوچک کردن، خوار کردن، پست شماردن

تصغیر

<hr> مترادف تصفیه : تزکیه، تهذیب، پالایش، پاک سازی، فیلتر، تفریغ حساب، رفع اختلاف، پاک کردن، پالودن، صاف کردن ، رفع اختلاف کردن <hr> متضاد تصفیه : آلودن <hr> برابر پارسی : پالایش

مترادف تصفیه : تزکیه، تهذیب، پالایش، پاک سازی، فیلتر، تفریغ حساب، رفع اختلاف، پاک کردن، پالودن، صاف کردن ، رفع اختلاف کردن متضاد تصفیه : آلودن برابر پارسی : پالایش

تصفیه

تصفیه ء اخلا قی کردن

تصفیه بسیار

تصفیه حساب کردن

<hr> مترادف تصفیه خانه : پالایشگاه <hr> برابر پارسی : پالایشگاه

مترادف تصفیه خانه : پالایشگاه برابر پارسی : پالایشگاه

تصفیه خانه

تصفیه و تزکیه نفس به وسیله هنر

تصفیه و تزکیه کردن

<hr> مترادف تصفیه کردن : پاک کردن، پالودن، صاف کردن، پالایش کردن، پاک سازی کردن، فیلتر کردن، رفع اختلاف کردن، تفریغ حساب کردن، تسویه حساب کردن <hr> برابر پارسی : پالودن

مترادف تصفیه کردن : پاک کردن، پالودن، صاف کردن، پالایش کردن، پاک سازی کردن، فیلتر کردن، رفع اختلاف کردن، تفریغ حساب کردن، تسویه حساب کردن برابر پارسی : پالودن

تصفیه کردن

تصفیه کننده

تصفیهخانه

تصلب بافت

تصلب بافت ها

تصلب سنج

تصلب شرایین

تصلب شریان

تصلب و سخت شدن عضلات

تصلب پوست

<hr> مترادف تصلف : تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، گزاف گفتن، لاف زدن، لافیدن

مترادف تصلف : تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، گزاف گفتن، لاف زدن، لافیدن

تصلف

<hr> مترادف تصمیم : آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت <hr> برابر پارسی : آهنگ، آهنگ داشتن، آهنگ کردن، برآن شدن، رای، گزیر، گزیرش

مترادف تصمیم : آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت برابر پارسی : آهنگ، آهنگ داشتن، آهنگ کردن، برآن شدن، رای، گزیر، گزیرش

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد