مترادف و متضاد

<hr> مترادف تلویجتلویح : اشاره، تعریض، کنایه، اشاره کردن، نشان دادن <hr> متضاد تلویجتلویح : تصریح

مترادف تلویجتلویح : اشاره، تعریض، کنایه، اشاره کردن، نشان دادن متضاد تلویجتلویح : تصریح

تلویجتلویح

تلویحا فهمانده شده

تلویحا گفتن

<hr> مترادف تلویحی : غیرصریح، ضمنی، تلمیحی <hr> متضاد تلویحی : تصریحی

مترادف تلویحی : غیرصریح، ضمنی، تلمیحی متضاد تلویحی : تصریحی

تلویحی

<hr> برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

تلویزیون

تلویزیون مداربسته

تلویزیونی

تلپ

تلپی

تلپی افتادن

تلکسوپ

<hr> مترادف تلکه : اخاذی، باج ستانی، گوش بری

مترادف تلکه : اخاذی، باج ستانی، گوش بری

تلکه

تلکه کردن

<hr> برابر پارسی : دور نگار

تلگراف

تلگراف بی سیم

تلگراف رادیویی کردن

تلگراف کردن

تلگرافچی

تلگرافی

تلگرام

تلیله نوک دراز

<hr> مترادف تم : زمینه، مایه، مطلب، مضمون، درون مایه، موضوع، مبحث، ملودی اصلی <hr> برابر پارسی : مایه، زمینه، جستار

مترادف تم : زمینه، مایه، مطلب، مضمون، درون مایه، موضوع، مبحث، ملودی اصلی برابر پارسی : مایه، زمینه، جستار

تم

<hr> مترادف تمارض : اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی

مترادف تمارض : اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی

تمارض

تمارض کردن

<hr> مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن <hr> برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

تماس

تماس اندک

تماس برق با بدن

تماس حاصل کردن و اهسته گذشتن

تماس مختصر حاصل کردن

تماس نزدیک حاصل کردن

<hr> برابر پارسی : پرماسیدن

تماس گرفتن

تماس یافتن

تماسی

<hr> مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت <hr> برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

تماشا

<hr> مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

مترادف تماشا کردن : دید زدن، نظاره کردن، نگاه کردن

تماشا کردن

تماشاخانه

تماشاخانه رو

<hr> مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

تماشاچی

تماشاچی ورزش دوست

<hr> مترادف تماشاگاه : تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت گاه

مترادف تماشاگاه : تفرجگاه، تفریحگاه، تماشاگه، منظر، منظره، نزهت گاه

تماشاگاه

<hr> مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران <hr> متضاد تماشاگر : بازیگر

مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران متضاد تماشاگر : بازیگر

تماشاگر

<hr> مترادف تماشایی : پرشور، جالب، زیبا، سرگرم کننده، مشغول کننده ، دیدنی، بیننده، تماشاچی <hr> متضاد تماشایی : خسته کننده

مترادف تماشایی : پرشور، جالب، زیبا، سرگرم کننده، مشغول کننده ، دیدنی، بیننده، تماشاچی متضاد تماشایی : خسته کننده

تماشایی

<hr> مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی <hr> متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص <hr> برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

تمام

تمام دندان

تمام راه

تمام روز

<hr> برابر پارسی : پایان یافتن

برابر پارسی : پایان یافتن

تمام شدن

<hr> برابر پارسی : پایان یافته، پایانیده

برابر پارسی : پایان یافته، پایانیده

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد