<hr> مترادف جواب : پاسخ، راه حل <hr> متضاد جواب : پرسش <hr> برابر پارسی : پاسخ

مترادف جواب : پاسخ، راه حل متضاد جواب : پرسش برابر پارسی : پاسخ

جواب

جواب احتیاج را دادن

جواب دادن

جواب دار

جواب دهنده

جواب رد

جواب زیرکانه

جواب سریع و زیرکانه

جواب شوخی امیز

جواب متقابل

جواب متقابل دادن

جواب منفی

جواب ناپذیر

جواب کتبی یا شفاهی

<hr> برابر پارسی : پاسخگو

جوابگو

جوابگو شدن

جوابگویی

<hr> مترادف جواد : بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم، مکرم <hr> متضاد جواد : خسیس، لئیم

مترادف جواد : بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم، مکرم متضاد جواد : خسیس، لئیم

جواد

<hr> مترادف جوار : جنب، قرب، کنار، نزدیکی، نزدیک، پناه، زنهار <hr> متضاد جوار : بعید <hr> برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد، همسایگی

مترادف جوار : جنب، قرب، کنار، نزدیکی، نزدیک، پناه، زنهار متضاد جوار : بعید برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد، همسایگی

جوار

<hr> مترادف جوارح : اعضا، اندام ها

مترادف جوارح : اعضا، اندام ها

جوارح

<hr> مترادف جواز : اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز <hr> برابر پارسی : پروانه، روادید، گذرنامه

مترادف جواز : اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز برابر پارسی : پروانه، روادید، گذرنامه

جواز

جواز شرعی

جواز شغل

<hr> مترادف جوال : جانخانی، خرجین، عدل، گونی

مترادف جوال : جانخانی، خرجین، عدل، گونی

جوال

<hr> مترادف جوان : برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته <hr> متضاد جوان : پیر

مترادف جوان : برنا، شاب، غلام، کودک، نوباوه، نوجوان، نوچه، نورسته متضاد جوان : پیر

جوان

جوان اوباش صفت

جوان تر

جوان خارج رفته

جوان دختر باز

جوان روستایی

جوان سلحشور

جوان شیک

جوان عیاش

جوان نجیب زاده المانی

جوان وار

جوان ولگرد

جوان ژیگولو و خودنما

جوان گستاخ

جوانان

<hr> مترادف جوانب : جهات، اطراف، حوالی، حول وحوش <hr> برابر پارسی : پهلوها، سوی ها، کناره ها

مترادف جوانب : جهات، اطراف، حوالی، حول وحوش برابر پارسی : پهلوها، سوی ها، کناره ها

جوانب

<hr> مترادف جوانمرد : بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی <hr> متضاد جوانمرد : ناجوانمرد، ناکس

مترادف جوانمرد : بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی متضاد جوانمرد : ناجوانمرد، ناکس

جوانمرد

جوانمردانه

<hr> مترادف جوانمردی : بخشش، بخشندگی، حمیت، سخا، سخاوت، فتوت، لوطی گری، مردانگی، همت <hr> متضاد جوانمردی : ناجوانمردی

مترادف جوانمردی : بخشش، بخشندگی، حمیت، سخا، سخاوت، فتوت، لوطی گری، مردانگی، همت متضاد جوانمردی : ناجوانمردی

واژه های حرف "ج" - مترادف و متضاد