حیلهباز

حیلهگر

حیلهگری

<hr> مترادف حین : آن، اثنا، ثانیه، خلال، دم، ضمن، لحظه، لمحه، وقت، هنگام | بلا، محنت، هلاک، مرگ <hr> برابر پارسی : هنگام، زمان، میان

مترادف حین : آن، اثنا، ثانیه، خلال، دم، ضمن، لحظه، لمحه، وقت، هنگام | بلا، محنت، هلاک، مرگ برابر پارسی : هنگام، زمان، میان

حین

<hr> مترادف حیه : افعی، مار ، زنده، جاندار ، پویا، پرتلاش، استوار، قوی، محکم <hr> متضاد حیه : عقرب، رتیل، کژدم، بی جان

مترادف حیه : افعی، مار ، زنده، جاندار ، پویا، پرتلاش، استوار، قوی، محکم متضاد حیه : عقرب، رتیل، کژدم، بی جان

حیه

<hr> مترادف حیوان : جاندار، جانور، ذی روح ، بهیمه، دد ، ستور، بی شعور، کودن، نفهم، حیات <hr> متضاد حیوان : جامد، انسان <hr> برابر پارسی : جاندار، جانور، دَد، زیستار

مترادف حیوان : جاندار، جانور، ذی روح ، بهیمه، دد ، ستور، بی شعور، کودن، نفهم، حیات متضاد حیوان : جامد، انسان برابر پارسی : جاندار، جانور، دَد، زیستار

حیوان

حیوان اهلی منزل

حیوان باربر

حیوان بی صاحب

حیوان تربیت شده

حیوان خزنده

حیوان دست اموز

حیوان دوپا

حیوان راسته ء بی سران

حیوان رشد نکرده

حیوان سم دار

حیوان شناسی

حیوان شکاری

<hr> مترادف حیوان صفت : ددمنش، ددخو، جانورصفت، جانورخو <hr> متضاد حیوان صفت : فرشته خصال، ملکوتی منش

مترادف حیوان صفت : ددمنش، ددخو، جانورصفت، جانورخو متضاد حیوان صفت : فرشته خصال، ملکوتی منش

حیوان صفت

حیوان عظیم الجثه سرکش

حیوان مگس خوار

حیوان نر

حیوان نوزاد

<hr> برابر پارسی : دد، جانور درنده

برابر پارسی : دد، جانور درنده

حیوان وحشی

حیوان پرستی

حیوان گوشتخوار

حیوان یا عضو یا الت مکنده

حیوانات نر بزرگ

حیوانات وحشی

حیوانات یک اقلیم

حیوانصفت

حیوانک

<hr> مترادف حیوانی : جانوری، بهیمی ، شهوانی، نفسانی ، وحشیگری ، غریزی <hr> متضاد حیوانی : انسانی، روحانی، تمدن، فرهیختگی <hr> برابر پارسی : جانوری، ددمنشانه، دَد وَش

مترادف حیوانی : جانوری، بهیمی ، شهوانی، نفسانی ، وحشیگری ، غریزی متضاد حیوانی : انسانی، روحانی، تمدن، فرهیختگی برابر پارسی : جانوری، ددمنشانه، دَد وَش

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد