درزه

درزگاه

درزگیر

درزگیری

درزگیری کردن

<hr> مترادف درس : آموزش، بحث، تعلیم، مشق، پند، عبرت <hr> برابر پارسی : آموزه، آموزش

مترادف درس : آموزش، بحث، تعلیم، مشق، پند، عبرت برابر پارسی : آموزه، آموزش

درس

درس خصوصی دادن به

<hr> مترادف درس خوان : دانش آموز، محصل، نوآموز، زرنگ، ساعی، کوشا <hr> برابر پارسی : شاگرد

مترادف درس خوان : دانش آموز، محصل، نوآموز، زرنگ، ساعی، کوشا برابر پارسی : شاگرد

درس خوان

<hr> برابر پارسی : فراگرفتن، دانش آموختن، آموختن

برابر پارسی : فراگرفتن، دانش آموختن، آموختن

درس خواندن

<hr> برابر پارسی : آموختن، آموزش دادن

برابر پارسی : آموختن، آموزش دادن

درس دادن

درس دادن به

درس مدرسه

درس نخوانده

درساز

<hr> مترادف درست : راست، صحیح، استوار، تمام، کامل، تندرست، سالم، حق، حقیقی، صواب، واقع، امین، درستکار، صائب، موثق <hr> متضاد درست : خطا

مترادف درست : راست، صحیح، استوار، تمام، کامل، تندرست، سالم، حق، حقیقی، صواب، واقع، امین، درستکار، صائب، موثق متضاد درست : خطا

درست

درست ادا نشده

درست بیان نردن

درست خمیر کردن

درست رفتار نکردن

درست رفتار کردن

درست ساختن

درست شدن

درست شده از سه قسمت

درست نشدنی

درست نشده

درست نفهمیدن

درست نما

درست نوشتن

<hr> مترادف درست نویسی : املا، دیکته

مترادف درست نویسی : املا، دیکته

درست نویسی

درست همان

درست کار کردن

درست کردن

درست کردن موی سر

درستنویسی

<hr> مترادف درستکار : امانت دار، امین، ثقه، درست، درست کردار، صحیح العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار <hr> متضاد درستکار : دغل

مترادف درستکار : امانت دار، امین، ثقه، درست، درست کردار، صحیح العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار متضاد درستکار : دغل

درستکار

درستکاری

<hr> مترادف درستگویی : راستگویی، صداقت، صدق <hr> متضاد درستگویی : دروغگویی

مترادف درستگویی : راستگویی، صداقت، صدق متضاد درستگویی : دروغگویی

درستگویی

<hr> مترادف درستی : پاکی، حقیقت، صحت، صحت عمل، صدق، صواب <hr> متضاد درستی : نادرستی

مترادف درستی : پاکی، حقیقت، صحت، صحت عمل، صدق، صواب متضاد درستی : نادرستی

درستی

درسخوان

درسرتاسر

درسناخوانده

<hr> مترادف درشت : بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت <hr> متضاد درشت : نرم، هموار

مترادف درشت : بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت متضاد درشت : نرم، هموار

درشت

<hr> مترادف درشت اندام : تناور، عظیم الجثه، کوه پیکر <hr> متضاد درشت اندام : لاغراندام

مترادف درشت اندام : تناور، عظیم الجثه، کوه پیکر متضاد درشت اندام : لاغراندام

واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد