<hr> مترادف زهد : پارسایی، پرهیزگاری، تعبد، تقدس، تقوا، تورع، ورع <hr> متضاد زهد : فسق، ناپارسایی <hr> برابر پارسی : پارسایی، پرهیزکاری

مترادف زهد : پارسایی، پرهیزگاری، تعبد، تقدس، تقوا، تورع، ورع متضاد زهد : فسق، ناپارسایی برابر پارسی : پارسایی، پرهیزکاری

زهد

زهد فروش

زهد فروشی

زهد فروشی کردن

زهدار کردن

<hr> مترادف زهدان : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، رحم

مترادف زهدان : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، رحم

زهدان

زهدانی

<hr> مترادف زهدگرا : تقواگرا، زاهد، متقی، مرتاض

مترادف زهدگرا : تقواگرا، زاهد، متقی، مرتاض

زهدگرا

<hr> مترادف زهر : حمه، رز، سم، شرنگ، شوکران، هلاهل، شکوفه، گل، ورد

مترادف زهر : حمه، رز، سم، شرنگ، شوکران، هلاهل، شکوفه، گل، ورد

زهر

زهر الربیع

زهر خنده

زهر خنده دار

زهر شناس

زهر شناسی

زهرآلود

زهرآگین

<hr> مترادف زهراب : ادرار، پیشاب، شاش

مترادف زهراب : ادرار، پیشاب، شاش

زهراب

زهرابه

<hr> مترادف زهرالود : ( زهرآلود ) زهرآگین، زهردار، سم آلود، سمی، مسموم

مترادف زهرالود : ( زهرآلود ) زهرآگین، زهردار، سم آلود، سمی، مسموم

زهرالود

زهرالود کردن

<hr> مترادف زهراگین : ( زهرآگین ) زهرآلود، زهردار، سم آلود، سمی

مترادف زهراگین : ( زهرآگین ) زهرآلود، زهردار، سم آلود، سمی

زهراگین

زهراگینی

زهرباد

<hr> مترادف زهردار : زهرآگین، زهرآلود، سم آلود، سمی، مسموم

مترادف زهردار : زهرآگین، زهرآلود، سم آلود، سمی، مسموم

زهردار

<hr> مترادف زهره : جرئت، شهامت، زهره دان، مراره | ناهید <hr> برابر پارسی : ناهید، آناهیتا

مترادف زهره : جرئت، شهامت، زهره دان، مراره | ناهید برابر پارسی : ناهید، آناهیتا

زهره

زهره دان

<hr> مترادف زهری : زهرآگین، زهرآلود، سمدار، سمی، مسموم

مترادف زهری : زهرآگین، زهرآلود، سمدار، سمی، مسموم

زهری

<hr> مترادف زهوار : حاشیه، کناره، لبه

مترادف زهوار : حاشیه، کناره، لبه

زهوار

زهوار در رفته

زهوار گذاشتن

زهگیر

<hr> مترادف زهی : آفرین، احسنت، اینت

مترادف زهی : آفرین، احسنت، اینت

زهی

زوائد گیاان

<hr> برابر پارسی : دیدارگر، پابوسگر، مرده بوس

برابر پارسی : دیدارگر، پابوسگر، مرده بوس

زوار

<hr> مترادف زوال : اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک <hr> برابر پارسی : فروپاشی، نابودی، نیستی، ویرانی

مترادف زوال : اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک برابر پارسی : فروپاشی، نابودی، نیستی، ویرانی

زوال

زوال تدریجی

زوال رنگدانه

زوال و فساد سلول و غیره

زوال یافته

زوالناپذیر

زواید

<hr> مترادف زوبین : رمح، شمشیر، مطرد، نیزه <hr> برابر پارسی : ژوپین

مترادف زوبین : رمح، شمشیر، مطرد، نیزه برابر پارسی : ژوپین

زوبین

زوبین مخصوص صید نهنگ

<hr> مترادف زوج : جفت، شوهر، شوی، مرد، مزدوج، همسر، همسر <hr> متضاد زوج : فرد <hr> برابر پارسی : همسر، جفت

مترادف زوج : جفت، شوهر، شوی، مرد، مزدوج، همسر، همسر متضاد زوج : فرد برابر پارسی : همسر، جفت

زوج

زوج بودن

زوج یا زوجه

<hr> مترادف زوجه : بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر <hr> متضاد زوجه : زوج <hr> برابر پارسی : جفت، همسر

مترادف زوجه : بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر متضاد زوجه : زوج برابر پارسی : جفت، همسر

واژه های حرف "ز" - مترادف و متضاد