مترادف و متضاد

<hr> مترادف سازمانی : تشکیلاتی، اداری

مترادف سازمانی : تشکیلاتی، اداری

سازمانی

<hr> مترادف سازمند : آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا ، منظم، مرتب، اسلوب مند ، سازور، سازمان یافته، درخور، لایق، سزاوار <hr> متضاد سازمند : ناسازمند، نامنظم، مغشوش

مترادف سازمند : آماده، آراسته، ساخته، مجهز، مهیا ، منظم، مرتب، اسلوب مند ، سازور، سازمان یافته، درخور، لایق، سزاوار متضاد سازمند : ناسازمند، نامنظم، مغشوش

سازمند

<hr> مترادف سازمند کردن : منظم کردن، مرتب کردن، سازمان یافته کردن، اسلوبمند کردن

مترادف سازمند کردن : منظم کردن، مرتب کردن، سازمان یافته کردن، اسلوبمند کردن

سازمند کردن

<hr> مترادف سازنده : صانع، بنا، معمار، آبادگر، مبدع، مبتکر، مخترع، خلاق، آفرینشگر، پدیدآوردنده، کارساز، گره گشا، مفید، سودمند، جاعل، نوازنده، تنظیم کننده

مترادف سازنده : صانع، بنا، معمار، آبادگر، مبدع، مبتکر، مخترع، خلاق، آفرینشگر، پدیدآوردنده، کارساز، گره گشا، مفید، سودمند، جاعل، نوازنده، تنظیم کننده

سازنده

سازنده عود

سازنده غزل

سازنده ملودی

<hr> مترادف سازندگی : آبادسازی، عمران، ابداع، اختراع، آفرینش، خلق، خلاقیت، جعل، نوازندگی

مترادف سازندگی : آبادسازی، عمران، ابداع، اختراع، آفرینش، خلق، خلاقیت، جعل، نوازندگی

سازندگی

<hr> مترادف سازندگی کردن : آباد کردن، عمران کردن، آباد ساختن ، ایجاد کردن، ساختن، نوازندگی کردن، نواختن، خنیاگری کردن <hr> متضاد سازندگی کردن : تخریب کردن، ویران کردن

مترادف سازندگی کردن : آباد کردن، عمران کردن، آباد ساختن ، ایجاد کردن، ساختن، نوازندگی کردن، نواختن، خنیاگری کردن متضاد سازندگی کردن : تخریب کردن، ویران کردن

سازندگی کردن

<hr> مترادف سازه : عامل، فاکتور، ساختار، واحد ساختار، عناصر ساختار، واحد نحوی، مولفه درجمله

مترادف سازه : عامل، فاکتور، ساختار، واحد ساختار، عناصر ساختار، واحد نحوی، مولفه درجمله

سازه

سازو برگ اماده کردن

<hr> مترادف سازوار : موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب

مترادف سازوار : موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب

سازوار

سازوار پذیر

سازوار کردن

<hr> مترادف سازواره : ارگانیسم، اندام واره

مترادف سازواره : ارگانیسم، اندام واره

سازواره

سازوارگر

<hr> مترادف سازواری : توافق، سازگاری، موافقت، هم آوازی، همدلی <hr> متضاد سازواری : ناسازواری، ناهمدلی

مترادف سازواری : توافق، سازگاری، موافقت، هم آوازی، همدلی متضاد سازواری : ناسازواری، ناهمدلی

سازواری

سازوبرگ

سازوبرگ دادن

<hr> مترادف سازور : آماده، سازمند، مستعد، مهیا ، ساخته، پرداخته <hr> متضاد سازور : ناسازور، نامهیا

مترادف سازور : آماده، سازمند، مستعد، مهیا ، ساخته، پرداخته متضاد سازور : ناسازور، نامهیا

سازور

<hr> مترادف سازوکار : مکانیسم، ساخت وکار، روال کار

مترادف سازوکار : مکانیسم، ساخت وکار، روال کار

سازوکار

<hr> مترادف سازگار : آمیزگار، خوش معاشرت، ملایم طبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس ، مساعد، مناسب، موافق، هم آهنگ، هم آواز ، گوارا، مهنا <hr> متضاد سازگار : ناسازگار، نامتجانس، ناهم آهنگ

مترادف سازگار : آمیزگار، خوش معاشرت، ملایم طبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس ، مساعد، مناسب، موافق، هم آهنگ، هم آواز ، گوارا، مهنا متضاد سازگار : ناسازگار، نامتجانس، ناهم آهنگ

سازگار

<hr> مترادف سازگار شدن : سازوارشدن، موافق شدن ، هم آهنگ شدن، مطابقت داشتن <hr> متضاد سازگار شدن : ناسازگار شدن، ناهم آهنگ شدن

مترادف سازگار شدن : سازوارشدن، موافق شدن ، هم آهنگ شدن، مطابقت داشتن متضاد سازگار شدن : ناسازگار شدن، ناهم آهنگ شدن

سازگار شدن

سازگار کردن

<hr> مترادف سازگاری : تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت، توافق، تناسب، سازواری، هم آوازی، هم آهنگی، هم خوانی، هم نوایی ، خرسندی، قناعت <hr> متضاد سازگاری : ناسازگاری

مترادف سازگاری : تحمل، سازش، موالفت، مماشات، موافقت، توافق، تناسب، سازواری، هم آوازی، هم آهنگی، هم خوانی، هم نوایی ، خرسندی، قناعت متضاد سازگاری : ناسازگاری

سازگاری

<hr> مترادف سازگاری داشتن : هم آهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن ، هم دل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن ، تناسب داشتن، هم خوانی داشتن <hr> متضاد سازگاری داشتن : ناهم آهنگ بودن، ناسازگاری داشتن، نامتناسب بودن

مترادف سازگاری داشتن : هم آهنگی داشتن، سازگاری داشتن، موافق بودن ، هم دل بودن، مماشات کردن، سازش کردن، توافق داشتن ، تناسب داشتن، هم خوانی داشتن متضاد سازگاری داشتن : ناهم آهنگ بودن، ناسازگاری داشتن، نامتناسب بودن

سازگاری داشتن

<hr> مترادف سازگاری کردن : بردباری نشان دادن، مماشات کردن، تحمل کردن، هم آوازی کردن

مترادف سازگاری کردن : بردباری نشان دادن، مماشات کردن، تحمل کردن، هم آوازی کردن

سازگاری کردن

سازیاموسیقی زنگی

ساس

ساسات

ساسافراس

<hr> مترادف ساطع : براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده ، آشکار، نمایان، هویدا <hr> متضاد ساطع : تار، کدر <hr> برابر پارسی : تابان، درخشان، رخشا، فروغ

مترادف ساطع : براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده ، آشکار، نمایان، هویدا متضاد ساطع : تار، کدر برابر پارسی : تابان، درخشان، رخشا، فروغ

ساطع

<hr> مترادف ساطع شدن : درخشیدن، تابیدن، پراکنده شدن، منتشر شدن

مترادف ساطع شدن : درخشیدن، تابیدن، پراکنده شدن، منتشر شدن

ساطع شدن

<hr> مترادف ساطع کردن : تاباندن، پرتو افکندن، پراکندن، منتشر کردن <hr> برابر پارسی : افشاندن، برافشاندن

مترادف ساطع کردن : تاباندن، پرتو افکندن، پراکندن، منتشر کردن برابر پارسی : افشاندن، برافشاندن

ساطع کردن

<hr> مترادف ساطور : کارد بزرگ <hr> برابر پارسی : فرتیغ

مترادف ساطور : کارد بزرگ برابر پارسی : فرتیغ

ساطور

ساعات اداری

ساعات کار

ساعات کار اداری

ساعات کار هفته

<hr> مترادف ساعت : گاهنما، وقت نما، زمان سنج، روزگار، زمان، وقت، هنگام، واحد زمان، شصت دقیقه، رستاخیز، قیامت <hr> برابر پارسی : سایه، زمان کوتاه، گاه نما، تسو، تسوک، گاه سنج

مترادف ساعت : گاهنما، وقت نما، زمان سنج، روزگار، زمان، وقت، هنگام، واحد زمان، شصت دقیقه، رستاخیز، قیامت برابر پارسی : سایه، زمان کوتاه، گاه نما، تسو، تسوک، گاه سنج

ساعت

ساعت ابی

<hr> برابر پارسی : ( ساعت آفتابی ) آفتابنما

برابر پارسی : ( ساعت آفتابی ) آفتابنما

ساعت افتابی

ساعت به ساعت

ساعت جیبی و مچی

ساعت دسته کوک

ساعت ریگی

<hr> مترادف ساعت زدن : ثبت کردن ساعت ورود و خروج، ساعت حرکت وسائطنقلیه

مترادف ساعت زدن : ثبت کردن ساعت ورود و خروج، ساعت حرکت وسائطنقلیه

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد