<hr> مترادف شاهین : شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله

مترادف شاهین : شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله

شاهین

شاهین ترازو

شاهین قره قوش

شاهین ماده مهاجر

شاهین کوچک

شاهین کوچک نر

<hr> برابر پارسی : کلاه لبه دار

برابر پارسی : کلاه لبه دار

شاپو

<hr> مترادف شاپور : شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده <hr> متضاد شاپور : شاهدخت، شهدخت

مترادف شاپور : شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده متضاد شاپور : شاهدخت، شهدخت

شاپور

<hr> مترادف شاپورگان : آهن خشک، پولاد، شابرقان، شابرن، شابورگان، فولاد

مترادف شاپورگان : آهن خشک، پولاد، شابرقان، شابرن، شابورگان، فولاد

شاپورگان

<hr> مترادف شاکر : حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس <hr> متضاد شاکر : کافر، ناسپاس <hr> برابر پارسی : چاکر، سپاسگزار، ستایشگر

مترادف شاکر : حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس متضاد شاکر : کافر، ناسپاس برابر پارسی : چاکر، سپاسگزار، ستایشگر

شاکر

<hr> مترادف شاکی : شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض <hr> برابر پارسی : گله مند، دادخواه، دادجو

مترادف شاکی : شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض برابر پارسی : گله مند، دادخواه، دادجو

شاکی

<hr> مترادف شاگرد : پیرو، تلمیذ، دانش آموز، کارآموز، متعلم، متلمذ، محصل، پادو، نوچه <hr> متضاد شاگرد : استاد

مترادف شاگرد : پیرو، تلمیذ، دانش آموز، کارآموز، متعلم، متلمذ، محصل، پادو، نوچه متضاد شاگرد : استاد

شاگرد

شاگرد اشپز

شاگرد اول شدن

شاگرد خانه

شاگرد شبانه روزی

شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه

شاگرد ممتاز

شاگرد یا ادم طفره رو

<hr> مترادف شاگردانه : انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، شاگردوار

مترادف شاگردانه : انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، شاگردوار

شاگردانه

شاگردی

شاگردی کردن

<hr> مترادف شایان : برازنده، درخور، سزاوار، لایق، معتنابه

مترادف شایان : برازنده، درخور، سزاوار، لایق، معتنابه

شایان

شایان تصویر

شایان تعریف

شایان تقلید

شایان توبیخ

شایان ستایش

<hr> مترادف شاید : احتمالا، بلکه، گویی، محتملاً <hr> متضاد شاید : حتماً

مترادف شاید : احتمالا، بلکه، گویی، محتملاً متضاد شاید : حتماً

شاید

<hr> مترادف شایست : جایز، حلال، روا، شایسته، معقول <hr> متضاد شایست : ناشایست

مترادف شایست : جایز، حلال، روا، شایسته، معقول متضاد شایست : ناشایست

شایست

<hr> مترادف شایسته : ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا <hr> متضاد شایسته : ناشایسته

مترادف شایسته : ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا متضاد شایسته : ناشایسته

شایسته

شایسته احترام

شایسته به اعتباری

شایسته بودن

شایسته ترین

شایسته دربار

شایسته رفاقت

شایسته سازی

شایسته ستایش و تقدیر

شایسته مرد نجیب

شایسته ندانستن

شایسته نقل قول کردن

شایسته نوکران

شایسته کارگر خوب

شایسته کردن

<hr> مترادف شایستگی : استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت <hr> متضاد شایستگی : بی لیاقتی

مترادف شایستگی : استحقاق، استعداد، سزاواری، قابلیت، لیاقت متضاد شایستگی : بی لیاقتی

شایستگی

شایستگی داشتن

<hr> مترادف شایع : رایج، ساری، متداول، پراکنده، جاری، گسترده، منتشر، آشکار، فاش <hr> متضاد شایع : نامتداول <hr> برابر پارسی : فاش، پراکنده، همه گیر

مترادف شایع : رایج، ساری، متداول، پراکنده، جاری، گسترده، منتشر، آشکار، فاش متضاد شایع : نامتداول برابر پارسی : فاش، پراکنده، همه گیر

واژه های حرف "ش" - مترادف و متضاد