شرط نمودن

شرط کردن

شرطبندی

<hr> مترادف شرطلب : آشوب طلب، بلواگر، شربه پاکن، ماجراجوطلب، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب <hr> متضاد شرطلب : خیرخواه، صلحجو، مصلح

مترادف شرطلب : آشوب طلب، بلواگر، شربه پاکن، ماجراجوطلب، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب متضاد شرطلب : خیرخواه، صلحجو، مصلح

شرطلب

<hr> مترادف شرطه : بادموافق، شرط، پیمان، پاسبان، پلیس، شحنه، چاوش، طلایه دار، کوتوال <hr> برابر پارسی : پاسبان

مترادف شرطه : بادموافق، شرط، پیمان، پاسبان، پلیس، شحنه، چاوش، طلایه دار، کوتوال برابر پارسی : پاسبان

شرطه

<hr> برابر پارسی : پیمانی، گرویی

برابر پارسی : پیمانی، گرویی

شرطی

<hr> مترادف شرع : آیین، دین، شریعت، طریقت، کیش، مذهب، راه، روش <hr> متضاد شرع : عرف <hr> برابر پارسی : راه، روش، آیین، کیش

مترادف شرع : آیین، دین، شریعت، طریقت، کیش، مذهب، راه، روش متضاد شرع : عرف برابر پارسی : راه، روش، آیین، کیش

شرع

<hr> مترادف شرعی : قانونی، مشروع <hr> متضاد شرعی : عرفی، غیرشرعی <hr> برابر پارسی : کیشی، آیینی

مترادف شرعی : قانونی، مشروع متضاد شرعی : عرفی، غیرشرعی برابر پارسی : کیشی، آیینی

شرعی

شرعی کردن

<hr> مترادف شرعیات : تعلیمات دینی، علوم دینی، فقه

مترادف شرعیات : تعلیمات دینی، علوم دینی، فقه

شرعیات

<hr> مترادف شرف : آبرو، اعتبار، بزرگواری، رفعت، عرض، عزت، عفت، مجد، ناموس <hr> برابر پارسی : آبرو، برفراز، بزرگمنشی، پیره ها، سرافراز، سربلندی، فراتر، نزدیک به، والایی

مترادف شرف : آبرو، اعتبار، بزرگواری، رفعت، عرض، عزت، عفت، مجد، ناموس برابر پارسی : آبرو، برفراز، بزرگمنشی، پیره ها، سرافراز، سربلندی، فراتر، نزدیک به، والایی

شرف

شرف سالاری

<hr> مترادف شرفیاب : مشرف <hr> برابر پارسی : باریاب

مترادف شرفیاب : مشرف برابر پارسی : باریاب

شرفیاب

<hr> مترادف شرفیابی : باریابی، پابوسی <hr> برابر پارسی : باریابی، فریابی، ارج یابی

مترادف شرفیابی : باریابی، پابوسی برابر پارسی : باریابی، فریابی، ارج یابی

شرفیابی

<hr> مترادف شرق : خاور، خاورزمین، شروق، مشرق، نیمروز <hr> متضاد شرق : باختر، غرب <hr> برابر پارسی : خاور، خورآی، خورآیان

مترادف شرق : خاور، خاورزمین، شروق، مشرق، نیمروز متضاد شرق : باختر، غرب برابر پارسی : خاور، خورآی، خورآیان

شرق

شرقشناس

شرقی

شرقی ترین نقطه

<hr> مترادف شرم : آزرم، حیا، خجالت، خجلت، عار، ننگ، انفعال، حجب، کمرویی ، پررویی <hr> برابر پارسی : آزرم

مترادف شرم : آزرم، حیا، خجالت، خجلت، عار، ننگ، انفعال، حجب، کمرویی ، پررویی برابر پارسی : آزرم

شرم

شرم آور

<hr> مترادف شرم اور : ( شرم آور ) خفت بار، فضاحت بار، فضیح، ننگ آور، ننگین <hr> متضاد شرم اور : ( شرم آور ) افتخارآفرین، افتخارآمیز

مترادف شرم اور : ( شرم آور ) خفت بار، فضاحت بار، فضیح، ننگ آور، ننگین متضاد شرم اور : ( شرم آور ) افتخارآفرین، افتخارآمیز

شرم اور

<hr> مترادف شرم زده : خجل، خجلت زده، شرم آلود، شرمسار، شرمگین <hr> متضاد شرم زده : مفتخر

مترادف شرم زده : خجل، خجلت زده، شرم آلود، شرمسار، شرمگین متضاد شرم زده : مفتخر

شرم زده

شرمآور

شرمزده

شرمزدگی

<hr> مترادف شرمسار : آزرمگین، خجل، روسیاه، سرافکنده، سربزیر، شرم زده، شرمگین، شرمنده <hr> متضاد شرمسار : سربلند، مباهی، مفتخر <hr> برابر پارسی : سرشکسته، پکر

مترادف شرمسار : آزرمگین، خجل، روسیاه، سرافکنده، سربزیر، شرم زده، شرمگین، شرمنده متضاد شرمسار : سربلند، مباهی، مفتخر برابر پارسی : سرشکسته، پکر

شرمسار

شرمسار شدن

<hr> مترادف شرمساری : انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی <hr> متضاد شرمساری : سربلندی

مترادف شرمساری : انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی متضاد شرمساری : سربلندی

شرمساری

<hr> مترادف شرمناک : شرمگین، کم رو، محجوب <hr> متضاد شرمناک : بی آزرم، بی حیا، وقیح

مترادف شرمناک : شرمگین، کم رو، محجوب متضاد شرمناک : بی آزرم، بی حیا، وقیح

شرمناک

<hr> مترادف شرمنده : خجل، سرافکنده، شرمسار، شرمگین، منفعل <hr> متضاد شرمنده : سربلند

مترادف شرمنده : خجل، سرافکنده، شرمسار، شرمگین، منفعل متضاد شرمنده : سربلند

شرمنده

شرمنده شدن

شرمنده و ترسو

شرمنده کردن

<hr> مترادف شرمندگی : خجالت، خجلت، شرمزدگی، شرمساری، شرمگینی <hr> متضاد شرمندگی : سرفرازی

مترادف شرمندگی : خجالت، خجلت، شرمزدگی، شرمساری، شرمگینی متضاد شرمندگی : سرفرازی

شرمندگی

شرمگاه

شرمگاهی

<hr> مترادف شرمگین : آزرمگین، باحیا، شرمناک، شرمسارشرمنده <hr> متضاد شرمگین : سربلند

مترادف شرمگین : آزرمگین، باحیا، شرمناک، شرمسارشرمنده متضاد شرمگین : سربلند

شرمگین

<hr> مترادف شرنگ : حمه، حنظل، زهر، سم، شوکران، هلاهل <hr> متضاد شرنگ : شهد

مترادف شرنگ : حمه، حنظل، زهر، سم، شوکران، هلاهل متضاد شرنگ : شهد

شرنگ

<hr> مترادف شره : آز، آزمندی، حرص، طمع <hr> متضاد شره : قناعت

مترادف شره : آز، آزمندی، حرص، طمع متضاد شره : قناعت

شره

<hr> مترادف شرور : بدجنس، بدکار، بدکردار، خبیث، سنگدل، شریر، شیطان، ناتو <hr> متضاد شرور : سلیم <hr> برابر پارسی : بد جنس، بدکار، بدنهاد

مترادف شرور : بدجنس، بدکار، بدکردار، خبیث، سنگدل، شریر، شیطان، ناتو متضاد شرور : سلیم برابر پارسی : بد جنس، بدکار، بدنهاد

شرور

شرور شدن

<hr> مترادف شروع : آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست <hr> متضاد شروع : ختم <hr> برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

مترادف شروع : آغاز، ابتدا، اوایل، بدو، عنفوان، مقدمه، نخست متضاد شروع : ختم برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

واژه های حرف "ش" - مترادف و متضاد