غنی کردن

<hr> مترادف غنیمت : نهب، یغما، غنیم، مغتنم، رایگان، مفت <hr> برابر پارسی : پروه، چاپیده، دست برد

مترادف غنیمت : نهب، یغما، غنیم، مغتنم، رایگان، مفت برابر پارسی : پروه، چاپیده، دست برد

غنیمت

غنیمت جنگی

<hr> برابر پارسی : شناگر، آب باز، گوهرجوی، گوهرچین

برابر پارسی : شناگر، آب باز، گوهرجوی، گوهرچین

غواص

<hr> مترادف غواصی : ژرف پیمایی، غوطه بازی، غوطه وری، مرواریدجویی، غوص، تأمل، تعمق، تفکر

مترادف غواصی : ژرف پیمایی، غوطه بازی، غوطه وری، مرواریدجویی، غوص، تأمل، تعمق، تفکر

غواصی

غواصی کردن

<hr> مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

غوث

<hr> مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع <hr> برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

غور

غور و بررسی

غور و بررسی کردن

<hr> مترادف غوررسی : تأمل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، فریادرسی

مترادف غوررسی : تأمل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، فریادرسی

غوررسی

غورهبا

غوزه پنبه

<hr> مترادف غوص : زیرابی، زیراب، غواصی، غوطه وری، تأمل، تفکر، تعمق

مترادف غوص : زیرابی، زیراب، غواصی، غوطه وری، تأمل، تفکر، تعمق

غوص

غوص کردن

<hr> مترادف غوطه : غرق، غرقه، فرورفتن

مترادف غوطه : غرق، غرقه، فرورفتن

غوطه

غوطه دادن

غوطه زدن

<hr> برابر پارسی : پاغوشیده

غوطه ور

غوطه ور ساختن

غوطه ور شدن

غوطه وری

<hr> مترادف غوغا : شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ <hr> متضاد غوغا : آرامش، سکوت

مترادف غوغا : شور، آشوب، ازدحام، الم شنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو، آوازه، بانگ متضاد غوغا : آرامش، سکوت

غوغا

غوغا کردن

<hr> مترادف غوغاطلب : غوغایی، غولدنگ، فتنه انگیز، فتنه جو، ماجراجو، ماجراطلب، مفسده جو، واقعه طلب <hr> متضاد غوغاطلب : آرامش طلب، صلح جو، مصلح

مترادف غوغاطلب : غوغایی، غولدنگ، فتنه انگیز، فتنه جو، ماجراجو، ماجراطلب، مفسده جو، واقعه طلب متضاد غوغاطلب : آرامش طلب، صلح جو، مصلح

غوغاطلب

<hr> مترادف غوغاگر : پرخاشگر، دعواطلب، ستیزه جو، شرطلب، غوغاطلب، فتنه گر، ماجراجو، مفسده جو <hr> متضاد غوغاگر : آرامش طلب، سلیم، مصلح

مترادف غوغاگر : پرخاشگر، دعواطلب، ستیزه جو، شرطلب، غوغاطلب، فتنه گر، ماجراجو، مفسده جو متضاد غوغاگر : آرامش طلب، سلیم، مصلح

غوغاگر

<hr> مترادف غوغایی : رزم آور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسده جو، واقعه طلب <hr> متضاد غوغایی : سلیم، مصلح

مترادف غوغایی : رزم آور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنه انگیز، ماجراجو، مفسده جو، واقعه طلب متضاد غوغایی : سلیم، مصلح

غوغایی

غوغو

<hr> مترادف غول : دیو، شیزان، نسناس، هیولا، آغل، شبگاه، شوغا، اذن، گوش، دست وبازو <hr> برابر پارسی : دیو

مترادف غول : دیو، شیزان، نسناس، هیولا، آغل، شبگاه، شوغا، اذن، گوش، دست وبازو برابر پارسی : دیو

غول

غول آسا

<hr> مترادف غول اسا : ( غول آسا ) دیوآسا، دیووش، عظیم الجثه، غول پیکر، غول وار

مترادف غول اسا : ( غول آسا ) دیوآسا، دیووش، عظیم الجثه، غول پیکر، غول وار

غول اسا

غول اسایی

غول پیکر

غول پیکری

غول یا جن ساکن غار و کوه

غول یا شخص بسیار بلند

غول یا پهلوان یک چشم

غول یک چشم

غولآسا

<hr> مترادف غوک : قورباغه، وزغ

مترادف غوک : قورباغه، وزغ

غوک

غوک بزرگ امریکایی

غژغژ کردن

غژغژ کننده

<hr> برابر پارسی : پشت سر، پنهان، نبود، نهان

برابر پارسی : پشت سر، پنهان، نبود، نهان

غیاب

غیاباً

<hr> مترادف غیابی : درغیاب، غیاباً <hr> متضاد غیابی : حضوری

مترادف غیابی : درغیاب، غیاباً متضاد غیابی : حضوری

غیابی

<hr> مترادف غیب : پنهان، پنهان شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان شدگی <hr> متضاد غیب : فاش <hr> برابر پارسی : نهان، پنهان، ناپدید، ناپیدا

مترادف غیب : پنهان، پنهان شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان شدگی متضاد غیب : فاش برابر پارسی : نهان، پنهان، ناپدید، ناپیدا

واژه های حرف "غ" - مترادف و متضاد