غیر متعهد

غیر متعهد نشده

غیر متغیر

غیر متقارن

<hr> مترادف غیر متمدن : بربر، بی فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی <hr> متضاد غیر متمدن : متمدن

مترادف غیر متمدن : بربر، بی فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی متضاد غیر متمدن : متمدن

غیر متمدن

غیر متمرکز کردن

غیر متناسب

غیر متنوع

غیر مثبت

<hr> مترادف غیر مجاز : قاچاق، قدغن، ممنوع، غیرقانونی، بی اجازه، ناماذون <hr> متضاد غیر مجاز : ماذون، مجاز <hr> برابر پارسی : نا روا | بی پروانه، ناروا

مترادف غیر مجاز : قاچاق، قدغن، ممنوع، غیرقانونی، بی اجازه، ناماذون متضاد غیر مجاز : ماذون، مجاز برابر پارسی : نا روا | بی پروانه، ناروا

غیر مجاز

غیر مجزا

غیر مجهز

غیر محبوب

غیر محتمل

غیر محتمل شمردن

غیر محدود

غیر محرمانه

غیر محرمانه کردن

<hr> برابر پارسی : ناسُهیدَنی

برابر پارسی : ناسُهیدَنی

غیر محسوس

غیر محسوسی

<hr> برابر پارسی : وانرفتنی

غیر محلول

غیر محلول و ته نشین شونده

غیر محلولی

غیر مختل

غیر مختون

غیر مخلوط

غیر مخلوق

غیر مداوم

غیر مدلل

غیر مدور

غیر مدون

غیر مرکب

<hr> مترادف غیر مزروع : بایر، کویر، لم یزرع، نامزروع <hr> متضاد غیر مزروع : مزروع

مترادف غیر مزروع : بایر، کویر، لم یزرع، نامزروع متضاد غیر مزروع : مزروع

غیر مزروع

غیر مسئول

غیر مساوی

<hr> مترادف غیر مستحق : ناسزاوار، ناشایسته، نالایق، نامستحق <hr> متضاد غیر مستحق : مستحق

مترادف غیر مستحق : ناسزاوار، ناشایسته، نالایق، نامستحق متضاد غیر مستحق : مستحق

غیر مستحق

غیر مستعد

<hr> برابر پارسی : ناراسته

غیر مستقیم

غیر مستقیمی

غیر مستند

غیر مسری

غیر مسموع

غیر مسیحی

غیر مشابه

غیر مشتکل

غیر مشخص

غیر مشروط

<hr> مترادف غیر مشروع : حرام، غیرشرعی، نامشروع <hr> متضاد غیر مشروع : مشروع

مترادف غیر مشروع : حرام، غیرشرعی، نامشروع متضاد غیر مشروع : مشروع

واژه های حرف "غ" - مترادف و متضاد