مترادف و متضاد

قلاب ماهی گیری

قلاب نخ

قلاب وار

قلاب چند شاخه ای

قلاب چه

قلاب کوچک

قلاب گوشت

قلاب یانیزه خاردار ماهی گیری

<hr> مترادف قلابی : بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا <hr> متضاد قلابی : اصلی

مترادف قلابی : بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا متضاد قلابی : اصلی

قلابی

<hr> مترادف قلاده : طوق، گردن بند، یوغ، تا، عدد <hr> برابر پارسی : یوغ، زنجیر، بند، گِش

مترادف قلاده : طوق، گردن بند، یوغ، تا، عدد برابر پارسی : یوغ، زنجیر، بند، گِش

قلاده

قلاده سگ

قلاده گردن سگ

<hr> مترادف قلاش : رند، عیار، لاابالی، دغل، کلاش، خراباتی، شرابخواره، می خواره، بی نوا، تهیدست، مفلس، یک لاقبا، افسونگر، افسون ساز، لوند، حیله گر، حیله باز، محیل، تنها، مجرد، منفرد <hr> متضاد قلاش : صالح

مترادف قلاش : رند، عیار، لاابالی، دغل، کلاش، خراباتی، شرابخواره، می خواره، بی نوا، تهیدست، مفلس، یک لاقبا، افسونگر، افسون ساز، لوند، حیله گر، حیله باز، محیل، تنها، مجرد، منفرد متضاد قلاش : صالح

قلاش

قلاویز

<hr> مترادف قلب : دل، فواد، باطن خاطر، ذهن، بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره، مرکز، میان، وسط، تقلب، تحریف <hr> برابر پارسی : دل، گِش

مترادف قلب : دل، فواد، باطن خاطر، ذهن، بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره، مرکز، میان، وسط، تقلب، تحریف برابر پارسی : دل، گِش

قلب

قلب حروف

قلب زنی

قلب عبارت

قلب ماهیت

قلب ماهیت کردن

قلب ماهیت یافتنی

قلب مطلب به طریق منفی

قلب نگار

قلب نگاری

قلب هدف

قلب و تحریف

قلب و تحریف شده

قلب کردن

<hr> مترادف قلبا : صادقانه، صمیمانه <hr> برابر پارسی : از ته دل

مترادف قلبا : صادقانه، صمیمانه برابر پارسی : از ته دل

قلبا

قلباً

قلبی

قلبی شکل

<hr> مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان <hr> متضاد قلت : کثرت <hr> برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی

مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان متضاد قلت : کثرت برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی

قلت

<hr> مترادف قلتبان : جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

مترادف قلتبان : جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

قلتبان

<hr> مترادف قلتبانی : جاکشی، دیوثی، قرمساقی، قوادی

مترادف قلتبانی : جاکشی، دیوثی، قرمساقی، قوادی

قلتبانی

<hr> مترادف قلدر : زورگو، مستبد، قلچماق <hr> متضاد قلدر : دموکرات منش <hr> برابر پارسی : زورگو، گردن کلفت، خودسر

مترادف قلدر : زورگو، مستبد، قلچماق متضاد قلدر : دموکرات منش برابر پارسی : زورگو، گردن کلفت، خودسر

قلدر

قلدری کردن

قلدور

<hr> مترادف قلزم : اقیانوس، بحر، دریا، یم <hr> متضاد قلزم : بر، خشکی

مترادف قلزم : اقیانوس، بحر، دریا، یم متضاد قلزم : بر، خشکی

قلزم

<hr> مترادف قلع : اخراج، تباهی، ریشه کن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن <hr> برابر پارسی : برکندن، سرنگونی، نابودی

مترادف قلع : اخراج، تباهی، ریشه کن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن برابر پارسی : برکندن، سرنگونی، نابودی

قلع

قلع خیز

قلع دار

قلع مانند

قلع نشدنی

<hr> مترادف قلع و قمع : ریشه کن، سرکوب، سرنگون، منکوب، نیست، نیست ونابود <hr> برابر پارسی : براندازی، ریشه کنی، کشت و کشتار

مترادف قلع و قمع : ریشه کن، سرکوب، سرنگون، منکوب، نیست، نیست ونابود برابر پارسی : براندازی، ریشه کنی، کشت و کشتار

واژه های حرف "ق" - مترادف و متضاد