مترادف و متضاد

<hr> مترادف مبادرت : اقدام، پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن <hr> برابر پارسی : پیشدستی، پیش افتادن، دست بکار شدن

مترادف مبادرت : اقدام، پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن برابر پارسی : پیشدستی، پیش افتادن، دست بکار شدن

مبادرت

مبادرت بکار دلیرانه کردن

<hr> مترادف مبادرت جستن : پیش دستی کردن، پیشی گرفتن، تعجیل کردن، اقدام کردن

مترادف مبادرت جستن : پیش دستی کردن، پیشی گرفتن، تعجیل کردن، اقدام کردن

مبادرت جستن

<hr> مترادف مبادرت کردن : پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن <hr> برابر پارسی : پیش دستی کردن

مترادف مبادرت کردن : پیشی گرفتن، شتاب کردن، سبقت گرفتن، اقدام کردن، دست یازیدن، مبادرت ورزیدن برابر پارسی : پیش دستی کردن

مبادرت کردن

مبادرت کردن به

مبادرت کننده بخود کشی

<hr> مترادف مبادله : تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه، تعاطی، دادوستد، معامله <hr> برابر پارسی : داد و ستد، دادوستد، گهولش، هم گهولی

مترادف مبادله : تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، معاوضه، تعاطی، دادوستد، معامله برابر پارسی : داد و ستد، دادوستد، گهولش، هم گهولی

مبادله

مبادله ای

مبادله جنسی

مبادله ناپذیر

مبادله کالا

<hr> مترادف مبادله کردن : ردوبدل کردن، تعویض کردن، عوض کردن، تبدیل کردن <hr> برابر پارسی : یوفانبدن

مترادف مبادله کردن : ردوبدل کردن، تعویض کردن، عوض کردن، تبدیل کردن برابر پارسی : یوفانبدن

مبادله کردن

<hr> مترادف مبادی : اصول، مقدمات، اساس ها، اصل ها، مدخل، اوایل، مبداها، آغازها | رعایت کننده، آشکارکننده، ظاهرکننده <hr> برابر پارسی : درگاه‎ها

مترادف مبادی : اصول، مقدمات، اساس ها، اصل ها، مدخل، اوایل، مبداها، آغازها | رعایت کننده، آشکارکننده، ظاهرکننده برابر پارسی : درگاه‎ها

مبادی

مبادی آداب

<hr> مترادف مبادی اداب : ( مبادی آداب ) آداب دان، باادب، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن

مترادف مبادی اداب : ( مبادی آداب ) آداب دان، باادب، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن

مبادی اداب

مبادی ادابی

مبادی اولیه

مبادی و اصول

مبادیآداب

<hr> مترادف مبارات : از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن، طلاق به سبب کراهت زوجین از یکدیگر

مترادف مبارات : از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن، طلاق به سبب کراهت زوجین از یکدیگر

مبارات

<hr> مترادف مبارز : پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه جو <hr> برابر پارسی : دلاور، جنگاور، پیکارگر، هماورد، رزمجو، جنگ آور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

مترادف مبارز : پهلوان، جنگاور، جنگجو، جنگی، حریف، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، شوالیه، صف شکن، غازی، گرد، مجاهد، محارب، نبرده، هنگامه جو برابر پارسی : دلاور، جنگاور، پیکارگر، هماورد، رزمجو، جنگ آور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

مبارز

<hr> مترادف مبارزه : جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن <hr> برابر پارسی : پیکار، چالش، ستیز، نبرد

مترادف مبارزه : جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن برابر پارسی : پیکار، چالش، ستیز، نبرد

مبارزه

مبارزه طلبی

<hr> مترادف مبارزه کردن : جنگیدن، رزمیدن، فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، تلاش کردن، کوشیدن، مسابقه دادن

مترادف مبارزه کردن : جنگیدن، رزمیدن، فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، تلاش کردن، کوشیدن، مسابقه دادن

مبارزه کردن

مبارزه کردن با

مبارزهء نهایی

مبارزهجویانه

مبارزهجویی

<hr> مترادف مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون <hr> متضاد مبارک : نامبارک، نامیمون <hr> برابر پارسی : فرخنده، پسندیده، خجسته، همایون، شاد

مترادف مبارک : باشگون، پدرام، خجسته، خوش یمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیک پی، همایون متضاد مبارک : نامبارک، نامیمون برابر پارسی : فرخنده، پسندیده، خجسته، همایون، شاد

مبارک

مبارک خواندن

مبارکباد گفتن

مبارکباد، مبارکباد

مبارکپی

<hr> مترادف مبارکی : خجستگی، میمنت، فرخی

مترادف مبارکی : خجستگی، میمنت، فرخی

مبارکی

<hr> مترادف مباشر : پیشکار، سرپرست، سررشته دار، قایم مقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز <hr> برابر پارسی : پیشکار، دستیار، کارپرداز، کارگزار

مترادف مباشر : پیشکار، سرپرست، سررشته دار، قایم مقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز برابر پارسی : پیشکار، دستیار، کارپرداز، کارگزار

مباشر

مباشر ظالم

مباشر کشتی

<hr> مترادف مباشرت : آرمش، جماع، هم خوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی، جماع کردن، آرمیدن، کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت، نظارت کردن، اقدام کردن، پرداختن <hr> برابر پارسی : پیشکاری، سرپرستی، کارپردازی

مترادف مباشرت : آرمش، جماع، هم خوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی، جماع کردن، آرمیدن، کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت، نظارت کردن، اقدام کردن، پرداختن برابر پارسی : پیشکاری، سرپرستی، کارپردازی

مباشرت

<hr> مترادف مباشرت کردن : نظارت کردن، کارگزاری کردن، پیشکاری کردن، عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن، جماع کردن، هم خوابگی کردن، هم آغوشی کردن

مترادف مباشرت کردن : نظارت کردن، کارگزاری کردن، پیشکاری کردن، عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن، جماع کردن، هم خوابگی کردن، هم آغوشی کردن

مباشرت کردن

<hr> مترادف مباضعت : هم خوابگی، هم آغوشی، هم بستری، جماع

مترادف مباضعت : هم خوابگی، هم آغوشی، هم بستری، جماع

مباضعت

<hr> مترادف مبال : آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح

مترادف مبال : آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح

مبال

<hr> مترادف مبالات : توجه، دقت، احتیاط، پروا، اندیشیدن، فکر کردن، التفات کردن، توجه کردن، مداقه، باک داشتن، ترسیدن، اهتمام ورزیدن

مترادف مبالات : توجه، دقت، احتیاط، پروا، اندیشیدن، فکر کردن، التفات کردن، توجه کردن، مداقه، باک داشتن، ترسیدن، اهتمام ورزیدن

مبالات

<hr> مترادف مبالغ : مقادیر، مقدارها، اندازه ها، مبلغ ها، وجوه، پولها <hr> برابر پارسی : هزینه ها، اندازه ها، هزینه ها

مترادف مبالغ : مقادیر، مقدارها، اندازه ها، مبلغ ها، وجوه، پولها برابر پارسی : هزینه ها، اندازه ها، هزینه ها

مبالغ

<hr> مترادف مبالغه : اغراق، افراط، زیاده روی، غلو، گزافه، جهد بسیار، کوشش زیاد <hr> برابر پارسی : گرافه گویی، فزونه گویی، بزرگ انگاری

مترادف مبالغه : اغراق، افراط، زیاده روی، غلو، گزافه، جهد بسیار، کوشش زیاد برابر پارسی : گرافه گویی، فزونه گویی، بزرگ انگاری

مبالغه

مبالغه آمیز

<hr> مترادف مبالغه امیز : ( مبالغه آمیز ) اغراق آمیز، گزافه، پرگزافه

مترادف مبالغه امیز : ( مبالغه آمیز ) اغراق آمیز، گزافه، پرگزافه

مبالغه امیز

<hr> مترادف مبالغه کردن : زیاده روی کردن، تندروی کردن، افراط کردن، اغراق کردن، کوشش بسیار کردن، جهد بسیار کردن <hr> متضاد مبالغه کردن : تفریط کردن

مترادف مبالغه کردن : زیاده روی کردن، تندروی کردن، افراط کردن، اغراق کردن، کوشش بسیار کردن، جهد بسیار کردن متضاد مبالغه کردن : تفریط کردن

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد