<hr> مترادف نتیجه گیری : استنتاج <hr> برابر پارسی : برداشت

مترادف نتیجه گیری : استنتاج برابر پارسی : برداشت

نتیجه گیری

نتیجهای

نتیجهبخش

نتیجهگیری

<hr> مترادف نثار : افشان، افشاندن، پاشیدن، اهدا، تقدیم، هدیه، برخی، فدا، قربان، زرافشان، شاباش <hr> برابر پارسی : افشاندن، پاشیدن، پیشکش، ارمغان، شاباش

مترادف نثار : افشان، افشاندن، پاشیدن، اهدا، تقدیم، هدیه، برخی، فدا، قربان، زرافشان، شاباش برابر پارسی : افشاندن، پاشیدن، پیشکش، ارمغان، شاباش

نثار

<hr> مترادف نثر : نوشته، پراکنده <hr> متضاد نثر : شعر، نظم <hr> برابر پارسی : سخن ناسروده

مترادف نثر : نوشته، پراکنده متضاد نثر : شعر، نظم برابر پارسی : سخن ناسروده

نثر

نثر نوشتن

نثر نویس

نثر نویسی

نثری

<hr> مترادف نجابت : اصالت، پاک منشی، پاک نژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی <hr> متضاد نجابت : بی عفتی <hr> برابر پارسی : والاگوهری، وارستگی، آزادگی، آزادمنشی، آزادمردی، نیکنهادی

مترادف نجابت : اصالت، پاک منشی، پاک نژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی متضاد نجابت : بی عفتی برابر پارسی : والاگوهری، وارستگی، آزادگی، آزادمنشی، آزادمردی، نیکنهادی

نجابت

نجابت و رفتار خوب

<hr> مترادف نجات : آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی، فراغ، رستن، رهیدن <hr> متضاد نجات : اسارت، درگیری <hr> برابر پارسی : کمک، رهایی، آزادی، رستگاری

مترادف نجات : آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی، فراغ، رستن، رهیدن متضاد نجات : اسارت، درگیری برابر پارسی : کمک، رهایی، آزادی، رستگاری

نجات

<hr> برابر پارسی : جستاندن

نجات دادن

<hr> مترادف نجات دهنده : منجی، ناجی، نجات بخش

مترادف نجات دهنده : منجی، ناجی، نجات بخش

نجات دهنده

نجات دهنده زندگی

نجات غریق

نجات مال یا جان کسی

نجات یافتنی

نجاتدهنده

<hr> مترادف نجاح : پیروزی، رستگاری، فلاح، حاجت روایی، کامیابی، مرادمندی

مترادف نجاح : پیروزی، رستگاری، فلاح، حاجت روایی، کامیابی، مرادمندی

نجاح

<hr> مترادف نجار : درودگر <hr> برابر پارسی : درود گر، چوبکار، درودگر

مترادف نجار : درودگر برابر پارسی : درود گر، چوبکار، درودگر

نجار

نجارت دادن

نجارت دهنده

نجارت کسی از خطر

<hr> برابر پارسی : درودگری

نجاری

نجاری کردن

<hr> مترادف نجاست : آلودگی، براز، بول، پلیدی، جعل، غایط، فضله، کثافت، گه، مدفوع، نجسی، وژن <hr> متضاد نجاست : طهارت، نظافت <hr> برابر پارسی : پلیدی، ناپاکی، آلودگی

مترادف نجاست : آلودگی، براز، بول، پلیدی، جعل، غایط، فضله، کثافت، گه، مدفوع، نجسی، وژن متضاد نجاست : طهارت، نظافت برابر پارسی : پلیدی، ناپاکی، آلودگی

نجاست

<hr> مترادف نجبا : اشراف، اعیان، نجیب زادگان

مترادف نجبا : اشراف، اعیان، نجیب زادگان

نجبا

نجبا و علائم نجابت خانوادگی

نجباء

<hr> مترادف نجد : پشتواره، تپه، تل، توده، دشت، فلات

مترادف نجد : پشتواره، تپه، تل، توده، دشت، فلات

نجد

<hr> مترادف نجدت : سختی، شدت، قوت، دلاوری، دلیری، شجاعت، مردانگی، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، بیم، ترس

مترادف نجدت : سختی، شدت، قوت، دلاوری، دلیری، شجاعت، مردانگی، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، بیم، ترس

نجدت

<hr> مترادف نجس : آلوده، آلوده، بی نمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک <hr> متضاد نجس : طاهر <hr> برابر پارسی : پلید، پلشت

مترادف نجس : آلوده، آلوده، بی نمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک متضاد نجس : طاهر برابر پارسی : پلید، پلشت

نجس

نجس کردن

<hr> مترادف نجسی : آلودگی، پلیدی، نجاست <hr> متضاد نجسی : پاکی

مترادف نجسی : آلودگی، پلیدی، نجاست متضاد نجسی : پاکی

نجسی

<hr> مترادف نجم : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه

مترادف نجم : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه

نجم

نجم البحر

<hr> مترادف نجمه : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجم

مترادف نجمه : اختر، ستاره، سها، کوکب، نجم

نجمه

<hr> مترادف نجوا : پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه <hr> متضاد نجوا : فریاد <hr> برابر پارسی : درگوشی، پچ پچ

مترادف نجوا : پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه متضاد نجوا : فریاد برابر پارسی : درگوشی، پچ پچ

نجوا

نجوا کردن

نجوا کن

نجوایی

<hr> مترادف نجوم : اخترشناسی، ستاره شناسی، تنجیم <hr> برابر پارسی : ستاره شناسی، اختر شناسی، اختر ماری

مترادف نجوم : اخترشناسی، ستاره شناسی، تنجیم برابر پارسی : ستاره شناسی، اختر شناسی، اختر ماری

نجوم

نجومدان

<hr> مترادف نجومی : اخترشناس، منجم، نجوم دان، سرسام آور، هنگفت

مترادف نجومی : اخترشناس، منجم، نجوم دان، سرسام آور، هنگفت

نجومی

<hr> مترادف نجیب : اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر، باعفاف، پاکدامن، عفیف <hr> متضاد نجیب : نانجیب <hr> برابر پارسی : نیک گوهر، نیک نژاد، والاگوهر، آزاده، بزرگوار، پاک نهاد، پاک زاد، نیک نهاد، نیک نهاد

مترادف نجیب : اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر، باعفاف، پاکدامن، عفیف متضاد نجیب : نانجیب برابر پارسی : نیک گوهر، نیک نژاد، والاگوهر، آزاده، بزرگوار، پاک نهاد، پاک زاد، نیک نهاد، نیک نهاد

نجیب

<hr> مترادف نجیب زاده : بزرگزاده، والاتبار، والانژاد <hr> برابر پارسی : والاتبار، بزرگ زاده، مهتر | آزادمرد

مترادف نجیب زاده : بزرگزاده، والاتبار، والانژاد برابر پارسی : والاتبار، بزرگ زاده، مهتر | آزادمرد

واژه های حرف "ن" - مترادف و متضاد