<hr> معنی : بی راه، بدون جاده <hr> معانی دیگر : بی راه، بدون جاده

معنی : بی راه، بدون جاده معانی دیگر : بی راه، بدون جاده

wayless

<hr> روش ها و منابع تحت اختیار شخص یا موسسه و غیره، راه و چاه، طرق و وسایل انجام چیزی، تامین معاش

روش ها و منابع تحت اختیار شخص یا موسسه و غیره، راه و چاه، طرق و وسایل انجام چیزی، تامین معاش

ways and means

<hr> معنی : بندر، کنار جاده، ایستگاه فرعی <hr> معانی دیگر : حاشیه ی راه، کنار گذاشته شده، از دست رفته، لبه

معنی : بندر، کنار جاده، ایستگاه فرعی معانی دیگر : حاشیه ی راه، کنار گذاشته شده، از دست رفته، لبه

wayside

<hr> معنی : خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد <hr> معانی دیگر : سرکش، کله شق، نافرمان، عنان گسیخته، بی ثبات، دمدمی، بی وفا، خود سرانه

معنی : خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد معانی دیگر : سرکش، کله شق، نافرمان، عنان گسیخته، بی ثبات، دمدمی، بی وفا، خود سرانه

wayward

<hr> معنی : خود سری <hr> معانی دیگر : خودسری، خودسری، خودرایی

معنی : خود سری معانی دیگر : خودسری، خودسری، خودرایی

waywardness

wazir

<hr> معنی : ما، خودمان، ضمیر اول شخص جمع <hr> معانی دیگر : (ضمیر فاعلی - اول شخص جمع) ما، مخفف: چهارشنبه

معنی : ما، خودمان، ضمیر اول شخص جمع معانی دیگر : (ضمیر فاعلی - اول شخص جمع) ما، مخفف: چهارشنبه

<hr> معنی : میبایستی <hr> معانی دیگر : مخفف:، had we میبایستی

معنی : میبایستی معانی دیگر : مخفف:، had we میبایستی

we'd

<hr> معنی : ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه <hr> معانی دیگر : زبون، زار، لاجون، کم قوه، کم قدرت، ناچیز، کم استحکام، شل، رقیق، آبکی، (بازار سهام - قیمت ها - وضع بازار) کساد، در حال افت، (دستور زبان - regular هم می گویند) فعل با قاعده، (در برابر: فعل بی قاعده strong)، (آوا شناسی - unstressed هم می گویند) بی تکیه، (عکاسی) رجوع شود به: thin

معنی : ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه معانی دیگر : زبون، زار، لاجون، کم قوه، کم قدرت، ناچیز، کم استحکام، شل، رقیق، آبکی، (بازار سهام - قیمت ها - وضع بازار) کساد، در حال افت، (دستور زبان - regular هم می گویند) فعل با قاعده، (در برابر: فعل بی قاعده stro

weak

weak sister

weak-minded

<hr> معنی : کم کردن، عاجز کردن، ضعیف شدن، تقلیل دادن، تضعیف کردن، ضعیف کردن، سست کردن، سست شدن، نحیف کردن، کم نیرو شدن <hr> معانی دیگر : ناتوان کردن، کم زور کردن، کم قدرت کردن، کم بنیه کردن، ناتوان شدن، شل شدن، رقیق شدن یا کردن، آبکی کردن یا شدن

معنی : کم کردن، عاجز کردن، ضعیف شدن، تقلیل دادن، تضعیف کردن، ضعیف کردن، سست کردن، سست شدن، نحیف کردن، کم نیرو شدن معانی دیگر : ناتوان کردن، کم زور کردن، کم قدرت کردن، کم بنیه کردن، ناتوان شدن، شل شدن، رقیق شدن یا کردن، آبکی کردن یا شدن

weaken

<hr> معنی : ضعیف، چیز ابکی، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز رقیق و نرم <hr> معانی دیگر : چیز ابکی، چیز رقیق و نرم، سست و ضعیف

معنی : ضعیف، چیز ابکی، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز رقیق و نرم معانی دیگر : چیز ابکی، چیز رقیق و نرم، سست و ضعیف

weakish

<hr> معنی : کم بنیه، بی بنیه <hr> معانی دیگر : (انسان یا جانور) کم بنیه، کم زور، ضعیف، ناتوان، کم هوش، سست عنصر

معنی : کم بنیه، بی بنیه معانی دیگر : (انسان یا جانور) کم بنیه، کم زور، ضعیف، ناتوان، کم هوش، سست عنصر

weakling

<hr> معنی : ضعیف، کم بنیه، سست عنصر، علیل المزاج، بی بینه <hr> معانی دیگر : علیل، رنجور، مریض، کم زور

معنی : ضعیف، کم بنیه، سست عنصر، علیل المزاج، بی بینه معانی دیگر : علیل، رنجور، مریض، کم زور

weakly

<hr> معنی : سستی، فتور، ضعف، نا توانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی <hr> معانی دیگر : بی استحکامی، (شخصیت و غیره) عیب، کاستی، آنچه که نمی توان در مقابل آن مقاومت کرد، عامل ضعف، نقطه ی ضعف

معنی : سستی، فتور، ضعف، نا توانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی معانی دیگر : بی استحکامی، (شخصیت و غیره) عیب، کاستی، آنچه که نمی توان در مقابل آن مقاومت کرد، عامل ضعف، نقطه ی ضعف

weakness

<hr> معنی : خیر، دارایی، سعادت، اسایش، ثروت <hr> معانی دیگر : (مثلا در اثر ضربه) برآمدگی پوست، تورم، قلمبه شدگی، رفاه، بهزیستی، نیکبود، (مهجور) ثروت

معنی : خیر، دارایی، سعادت، اسایش، ثروت معانی دیگر : (مثلا در اثر ضربه) برآمدگی پوست، تورم، قلمبه شدگی، رفاه، بهزیستی، نیکبود، (مهجور) ثروت

weal

<hr> معنی : دشت، جنگل <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، بیشه، بیابان، دشت و صحرا

معنی : دشت، جنگل معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، بیشه، بیابان، دشت و صحرا

weald

<hr> معنی : غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی <hr> معانی دیگر : پول زیاد، مال و منال، فراوانی، منابع طبیعی، گنجینه، موهبت، ثروت های طبیعی، (مهجور) رجوع شود به: weal

معنی : غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی معانی دیگر : پول زیاد، مال و منال، فراوانی، منابع طبیعی، گنجینه، موهبت، ثروت های طبیعی، (مهجور) رجوع شود به: weal

wealth

<hr> معنی : دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند <hr> معانی دیگر : متمول، مالدار، برخوردار از وفور نعمت، پر مایه، سرشار، سیب سرخ پاییزی

معنی : دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند معانی دیگر : متمول، مالدار، برخوردار از وفور نعمت، پر مایه، سرشار، سیب سرخ پاییزی

wealthy

wealthy man

<hr> معنی : از شیر مادر گرفتن، از پستان گرفتن <hr> معانی دیگر : از شیر گرفتن، ترک (عادت و غیره) دادن، باز داشتن، منصرف کردن، (اسکاتلند) کودک، بچه

معنی : از شیر مادر گرفتن، از پستان گرفتن معانی دیگر : از شیر گرفتن، ترک (عادت و غیره) دادن، باز داشتن، منصرف کردن، (اسکاتلند) کودک، بچه

wean

<hr> معنی : کودک تازه از شیر گرفته <hr> معانی دیگر : (انسان یا جانور) تازه از شیر گرفته

معنی : کودک تازه از شیر گرفته معانی دیگر : (انسان یا جانور) تازه از شیر گرفته

weanling

<hr> معنی : سلاح، اسلحه، جنگ افزار، حربه <hr> معانی دیگر : تخش، (مجازی) وسیله ی حمله یا دفاع، مسلح کردن

معنی : سلاح، اسلحه، جنگ افزار، حربه معانی دیگر : تخش، (مجازی) وسیله ی حمله یا دفاع، مسلح کردن

weapon

<hr> معنی : بی سلاح <hr> معانی دیگر : بی سلاح

معنی : بی سلاح معانی دیگر : بی سلاح

weaponless

<hr> معنی : جنگ افزار، تسلیحات، اسلحه سازی، تهیه سلاح <hr> معانی دیگر : تخشایی

معنی : جنگ افزار، تسلیحات، اسلحه سازی، تهیه سلاح معانی دیگر : تخشایی

weaponry

weapons

<hr> معنی : پوشاک، پوشیدن، دوام کردن، ملبس شدن، در بر کردن، بر سر گذاشتن، پاکردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : رودخانه ی ویر (در شمال انگلیس)، (به) تن کردن، (کلاه) سر گذاشتن، (عینک و غیره) گذاشتن، زدن، (نقاب و غیره) بر چهره داشتن، داشتن، (بزک یا توالت) کردن، (مدال یا عنوان قهرمانی و غیره) زدن، (لبخند یا حالت یا قیافه و غیره) داشتن، به لب داشتن، (معمولا با: away) ساییده شدن، مستعمل شدن، کهنه شدن، سودن، خسته کردن، فرسودن، دوام داشتن، کار کردن، (معمولا با: off یا out یا away یا on) به پایان رسیدن، تمام شدن، سپری شدن، از بین رفتن، گذشتن، (دستکش و غیره) دست کردن، عمل پوشیدن، جامه، لباس، فرسودگی، کهنه شدگی، ساییدگی، کهنگی، پوشش، رجوع شود به: veer، پاکردن کفش وغیره، عینک یا کراوات زدن

معنی : پوشاک، پوشیدن، دوام کردن، ملبس شدن، در بر کردن، بر سر گذاشتن، پاکردن، پوشاندن معانی دیگر : رودخانه ی ویر (در شمال انگلیس)، (به) تن کردن، (کلاه) سر گذاشتن، (عینک و غیره) گذاشتن، زدن، (نقاب و غیره) بر چهره داشتن، داشتن، (بزک یا توالت) کردن، (مدال یا عنوان قهرمانی و غیره) زدن، (لبخند یا حالت یا 

wear

<hr> فرسودگی (در اثر استعمال)، (در اثر استعمال) فرسودگی، استعمال و کهنگی، ساییدگی پا، خراب شدگی درنتیجه استعمال عادی، خسارت حدمعمول

فرسودگی (در اثر استعمال)، (در اثر استعمال) فرسودگی، استعمال و کهنگی، ساییدگی پا، خراب شدگی درنتیجه استعمال عادی، خسارت حدمعمول

wear and tear

wear away

<hr> معنی : از پا در اوردن <hr> معانی دیگر : 1- کهنه کردن یا شدن (در اثر پوشیدن)، فرسودن، ساییدن، ساییده شدن 2- خسته کردن 3- (با اصرار و ابرام) وادار کردن

معنی : از پا در اوردن معانی دیگر : 1- کهنه کردن یا شدن (در اثر پوشیدن)، فرسودن، ساییدن، ساییده شدن 2- خسته کردن 3- (با اصرار و ابرام) وادار کردن

wear down

<hr> معنی : سابیدن، پاک شدن، تدریجا تحلیل رفتن، فرسوده و از بین رفته شدن <hr> معانی دیگر : 1- (به تدریج) کم شدن 2- زدوده شدن، زائل شدن، پاک شدن رنگ

معنی : سابیدن، پاک شدن، تدریجا تحلیل رفتن، فرسوده و از بین رفته شدن معانی دیگر : 1- (به تدریج) کم شدن 2- زدوده شدن، زائل شدن، پاک شدن رنگ

wear off

<hr> معنی : فرسودن، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن <hr> معانی دیگر : 1- (در اثر پوشیدن یا استعمال) بی فایده کردن، بی اثر کردن یا شدن 2- (کم کم) مصرف شدن، تحلیل رفتن 3- خسته کردن یا شدن، کهنه و فرسوده شدن در اثر استعمال

معنی : فرسودن، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن معانی دیگر : 1- (در اثر پوشیدن یا استعمال) بی فایده کردن، بی اثر کردن یا شدن 2- (کم کم) مصرف شدن، تحلیل رفتن 3- خسته کردن یا شدن، کهنه و فرسوده شدن در اثر استعمال

wear out

wear up

<hr> معنی : پوشنده لباس <hr> معانی دیگر : پوشنده لباس

معنی : پوشنده لباس معانی دیگر : پوشنده لباس

wearer

wearied

<hr> معنی : خسته، خسته کننده، کسل کننده <hr> معانی دیگر : ملالت انگیز

معنی : خسته، خسته کننده، کسل کننده معانی دیگر : ملالت انگیز

weariful

<hr> معنی : خستگی نا پذیر <hr> معانی دیگر : نستوه

معنی : خستگی نا پذیر معانی دیگر : نستوه

weariless

<hr> معنی : بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی <hr> معانی دیگر : فرسودگی

معنی : بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی معانی دیگر : فرسودگی

weariness

<hr> معنی : خسته کننده <hr> معانی دیگر : خسته کننده

معنی : خسته کننده معانی دیگر : خسته کننده

wearisome

<hr> معنی : خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن <hr> معانی دیگر : وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن

معنی : خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن معانی دیگر : وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن

weary

<hr> معنی : خسته، خسته کننده

معنی : خسته، خسته کننده

wearying

<hr> معنی : راسو، جانوران پستاندار شبیه راسو، شانه خالی کردن، عدول کردن، دروغ گفتن <hr> معانی دیگر : واژه ی چند پهلو به کار بردن، (عامیانه ـ با: out) از زیر کار فرار کردن، از زیر مسئولیت در رفتن، خلف وعده کردن، (جانور شناسی) راسو (جنس mustela)، خز، آدم حیله گر، مکار، ترفندباز، آب زیرکاه، (واژه) چند پهلو، گمراه کننده، مکرآمیز، دروهگفتن

معنی : راسو، جانوران پستاندار شبیه راسو، شانه خالی کردن، عدول کردن، دروغ گفتن معانی دیگر : واژه ی چند پهلو به کار بردن، (عامیانه ـ با: out) از زیر کار فرار کردن، از زیر مسئولیت در رفتن، خلف وعده کردن، (جانور شناسی) راسو (جنس mustela)، خز، آدم حیله گر، مکار، ترفندباز، آب زیرکاه، (واژه) چند پهلو، گمرا

weasel

<hr> معنی : هوا، اب و هوا، تغییر فصل، در معرض هوا گذاشتن، باد دادن، تحمل یا برگزار کردن <hr> معانی دیگر : آب و هوا، وضع هوا، شرایط جوی، در معرض هوا قرار دادن، هوا دادن، هوا زده کردن یا شدن، (در اثر آفتاب یا باد و باران و غیره) تغییر رنگ دادن، در معرض باد و باران، در معرض آب و هوا، بی سقف، جان سالم به در بردن، جستن، (به سلامت) گذشتن از، پشت سر گذاشتن، تحمل کردن، در جهت باد، باد سوی، سمت باد، (کشتی) در جهت باد حرکت کردن، از سمت بادگیر رفتن، باد و باران، هوای بد، توفان، (زیر پنجره یا سر دیوار و غیره را برای جاری شدن آب باران) شیب دار کردن، ساییده شدن، ساییدن، سایند شدن، در معر­ هواگذاشتن

معنی : هوا، اب و هوا، تغییر فصل، در معرض هوا گذاشتن، باد دادن، تحمل یا برگزار کردن معانی دیگر : آب و هوا، وضع هوا، شرایط جوی، در معرض هوا قرار دادن، هوا دادن، هوا زده کردن یا شدن، (در اثر آفتاب یا باد و باران و غیره) تغییر رنگ دادن، در معرض باد و باران، در معرض آب و هوا، بی سقف، جان سالم به در بردن،

weather

weather eye

<hr> نقشه ی هواشناسی، نمودار وضع هوا، نقشه هواشناسی

نقشه ی هواشناسی، نمودار وضع هوا، نقشه هواشناسی

weather map

<hr> معنی : ایستگاه هوا شناسی <hr> معانی دیگر : ایستگاه هواشناسی

معنی : ایستگاه هوا شناسی معانی دیگر : ایستگاه هواشناسی

weather station

<hr> معنی : الت بادنما <hr> معانی دیگر : بادنما، دستگاه نشان دهنده ی جهت باد

معنی : الت بادنما معانی دیگر : بادنما، دستگاه نشان دهنده ی جهت باد

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد