feel your way

feelable

<hr> معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

معنی : دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی معانی دیگر : (شخص یا چیز) احساس کننده، سهش گر، سوهش گر، (جانور شناسی ـ به ویژه در حشرات) شاخک، (حرف یا عملی که برای فهمیدن عقیده یا گرایش دیگری به کار می رود) یاب گر، آزمون گر، محک

feeler

feeler blade

feeler filling changing device

feeler gage

feeler gauge

feeler gruge

feeler needle

feeler roll

feeler switch

feelers

feeless

feelgood

feelies

feelin

<hr> معنی : احساس، حس <hr> معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

معنی : احساس، حس معانی دیگر : بساوایی، حس لامسه، دست سودن، پرماس، سهش، سوهش، آگاهی (از راه حواس پنج گانه)، شور، (جمع) احساسات، شورمندی، همدردی، (عامیانه) عقیده، حالت، وضع (احساسی که بودن در جایی به انسان می دهد)، (با : for) استعداد، شم، لم، تمایل

feeling

feeling a million dollars

feeling ashamed

feeling at home abroad

feeling better

feeling blue

feeling breathles

feeling disgust

feeling down

feeling expression

feeling green

feeling guilt

feeling heart

feeling ill

feeling in the pit of one's stomach

feeling insensitive

feeling no pain

feeling of depth

feeling of desire

feeling of duty

feeling of emptiness

feeling of happiness

feeling of importance

feeling of movement

feeling of vulnerability

feeling off colour

feeling out of sort's

feeling sandwiched

feeling sick

feeling sorry

feeling terrified

feeling the pulse

واژه های حرف "f"