fibroma

fibromas

fibromata

fibromatosis

fibromatous

fibromembrane

fibromembranous

fibromucous

fibromyalgia

fibromyalgia syndrome

fibromyectomy

fibromyoma

fibromyomatous

fibromyomectomy

fibromyositis

fibromyotomy

fibromyxoma

fibromyxosarcoma

fibronectin

fibroneuroma

fibronuclear

fibropericarditis

<hr> (پزشکی - پیدایش بافت های تاری مثلا روی زخم التیام یافته) دگرسانی تاری (یا لیفی)، تارآیی، رشته سازی

(پزشکی - پیدایش بافت های تاری مثلا روی زخم التیام یافته) دگرسانی تاری (یا لیفی)، تارآیی، رشته سازی

fibroplasia

fibroplastic

fibropolypus

fibropsammoma

fibropurulent

fibroradia

fibroreticulate

fibrosarcoma

fibrose

fibroserous

<hr> معنی : تصلب بافت ها، فساد الیاف، ورم انساج لیفی، افزایش بافت لیفی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری و همبند در اثر صدمه و یا زخم یا جراحی) فیبروز، تار فزونی، ایجاد بافت فیبری، طب فسادالیاف

معنی : تصلب بافت ها، فساد الیاف، ورم انساج لیفی، افزایش بافت لیفی معانی دیگر : (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری و همبند در اثر صدمه و یا زخم یا جراحی) فیبروز، تار فزونی، ایجاد بافت فیبری، طب فسادالیاف

fibrosis

fibrosities

<hr> (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری سفید مثلا" در نیام عضله در اثر آماس) فیبروزیت، تار آماس، (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری سفید مثلا در نیام عضله در اثر آماس) فیبروزیت

(پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری سفید مثلا" در نیام عضله در اثر آماس) فیبروزیت، تار آماس، (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری سفید مثلا در نیام عضله در اثر آماس) فیبروزیت

fibrositis

fibrosity

fibrospongiae

fibrotic

fibrotuberculosis

<hr> معنی : لیفی <hr> معانی دیگر : لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

معنی : لیفی معانی دیگر : لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

واژه های حرف "f"