lancemen

lanceolar

<hr> معنی : نوک تیز، نیزه ای، نیزه مانند، نیشتر مانند <hr> معانی دیگر : (به ویژه برخی برگ ها) نیزه ای، سر نیزه سان، زوبین سان

معنی : نوک تیز، نیزه ای، نیزه مانند، نیشتر مانند معانی دیگر : (به ویژه برخی برگ ها) نیزه ای، سر نیزه سان، زوبین سان

lanceolate

lanceolate leaf

lanceolate spleenwort

lanceolated

lanceolately

lancepesade

lancepod

lanceprisado

lanceproof

<hr> معنی : نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز <hr> معانی دیگر : سواره نظام (به ویژه اگر مجهز به نیزه باشد)

معنی : نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز معانی دیگر : سواره نظام (به ویژه اگر مجهز به نیزه باشد)

lancer

lancers

lances

<hr> معنی : نیشتر، هر چیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز <hr> معانی دیگر : (جراحی) نیشتر، نیز کچه، نیزه چه، چاقوی پهن جراحی، رجوع شود به : lancet arch

معنی : نیشتر، هر چیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز معانی دیگر : (جراحی) نیشتر، نیز کچه، نیزه چه، چاقوی پهن جراحی، رجوع شود به : lancet arch

lancet

lancet arch

<hr> معنی : پنجره نوک تیز <hr> معانی دیگر : (معماری) پنجره ی باریک و بلند که بالای آن نیزه ای است، پنجره ی نیزه ای

معنی : پنجره نوک تیز معانی دیگر : (معماری) پنجره ی باریک و بلند که بالای آن نیزه ای است، پنجره ی نیزه ای

lancet window

lancet-shaped

lanceted

lanceteer

lancetfish

lancetfishes

lancets

<hr> چوب نیزه ای (چوب محکم و خم شو که برای ساختن میله ی چوبی یا دیرک یا چوگان و غیره به کار می رود)

چوب نیزه ای (چوب محکم و خم شو که برای ساختن میله ی چوبی یا دیرک یا چوگان و غیره به کار می رود)

lancewood

lanch

lanchara

lanciers

<hr> (نازک و نوک تیز مانند سرنیزه) نیزه سان، نیزه دیس، زوبین سان، زوبین مانند

(نازک و نوک تیز مانند سرنیزه) نیزه سان، نیزه دیس، زوبین سان، زوبین مانند

lanciform

<hr> معنی : بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نیشترزدن، دراندن، (درد و زخم) تیر کشیدن، بانیزه سورا&nbsp; کردن

معنی : بریدن، پاره کردن، با نیزه سوراخ کردن معانی دیگر : (پزشکی) نیشترزدن، دراندن، (درد و زخم) تیر کشیدن، بانیزه سورا کردن

lancinate

lancinated

lancinating

<hr> مجروح سازی، پاره سازی

lancination

lancing

lancola

lancs

<hr> معنی : زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن <hr> معانی دیگر : خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک، کشور، جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی، بری، ارضی، خداوند، (از کشتی یا هواپیما و غیره) پیاده شدن یا کردن، به خشکی رسیدن یا رساندن، تخلیه کردن یا شدن، فروآمدن یا آوردن، (هواپیما و غیره) بر زمین نشاندن یا نشستن، افتادن، بر زمین خوردن، منجر شدن یا کردن به، (کار را) رساندن به، رسیدن به، وارد شدن یا کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گرفتن، (عامیانه) زدن (ضربه و مشت و غیره)، فرود آوردن، (اقتصاد) منابع طبیعی، (تفنگ و غیره) برجستگی میان خان ها (در درون لوله)، بزمین نشستن <hr> land_ پیشوند:، زمین [grassland]

معنی : زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن معانی دیگر : خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک، کشور، جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی، بری، ارضی، خداوند، (از 

واژه های حرف "l"