oblique prism

oblique projection

oblique pyramid

oblique ridge

oblique rotation

oblique section

oblique shock

oblique shock wave

oblique slip

oblique stroke

oblique subduction

oblique system

oblique thought

oblique triangle

oblique vein of the left atrium

oblique weir

oblique-angled

obliqued

<hr> بطور مایل، کج، بشکل اریب، بطور مورب، قیقاج

بطور مایل، کج، بشکل اریب، بطور مورب، قیقاج

obliquely

<hr> کجی، میل، انحراف، تورب، غیر مستقیمی، ناراستی

کجی، میل، انحراف، تورب، غیر مستقیمی، ناراستی

obliqueness

obliques

obliquing

obliquities

obliquitous

<hr> معنی : گمراهی، کجی، انحراف اخلاقی <hr> معانی دیگر : اریبی، مایل بودن، واریبی، کژی، (عمل یا سخن و غیره) غیر مستقیمی، ایما و اشاره، ابهام، عدم صراحت، (ریاضی - هندسه) زاویه ی تمایل، درجه ی تمایل

معنی : گمراهی، کجی، انحراف اخلاقی معانی دیگر : اریبی، مایل بودن، واریبی، کژی، (عمل یا سخن و غیره) غیر مستقیمی، ایما و اشاره، ابهام، عدم صراحت، (ریاضی - هندسه) زاویه ی تمایل، درجه ی تمایل

obliquity

obliquity of the ecliptic

obliquus

obliterable

<hr> معنی : پاک کردن، سربه سر کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، معدوم کردن، ناپدید ساختن <hr> معانی دیگر : (کاملا) زدودن، (کاملا) نابود کردن، سر به نیست کردن

معنی : پاک کردن، سربه سر کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، معدوم کردن، ناپدید ساختن معانی دیگر : (کاملا) زدودن، (کاملا) نابود کردن، سر به نیست کردن

obliterate

obliterate identity

obliterated

obliterates

obliterating

<hr> معنی : محو، خرابکاری <hr> معانی دیگر : امحاء، حک، نسخ، پاک سازى، بطلان قانون ـ فقه : بطلان

معنی : محو، خرابکاری معانی دیگر : امحاء، حک، نسخ، پاک سازى، بطلان قانون ـ فقه : بطلان

obliteration

obliterations

obliterative

obliterator

oblitrate

oblivescence

obliviality

obliviate

<hr> معنی : فراموشی، نسیان، گمنامی، از خاطر زدایی <hr> معانی دیگر : بخشش، اغماض، عفو

معنی : فراموشی، نسیان، گمنامی، از خاطر زدایی معانی دیگر : بخشش، اغماض، عفو

oblivion

oblivionate

oblivionist

oblivionize

oblivions

<hr> معنی : فراموشکار، بی توجه <hr> معانی دیگر : (معمولا با: of یا to) بی خبر (از)، بی اعتنا (به)

معنی : فراموشکار، بی توجه معانی دیگر : (معمولا با: of یا to) بی خبر (از)، بی اعتنا (به)

واژه های حرف "o"