radical idea

radical ideal

radical inhitator

radical innovation

radical intiator

radical ion

radical ion polymerization

radical islam

radical mastectomy

radical of a ring

radical of an ideal

radical organisition

radical person

radical plane

radical plane of two spheres

radical polymerisation

radical scavenger

<hr> (ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

(ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

radical sign

radicalisation

radicalise

<hr> معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی <hr> معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

radicalism

radicality

radicalization

radicalization of positions

<hr> (به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

(به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

radicalize

radicalized

radicalizing

<hr> به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

radically

radicalness

radicals

<hr> (ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

(ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

radicand

radicant

radicate

radicates

radicating

radication

<hr> کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

radicchio

radicel

radices

radicicola

radicicolous

radicidation

radiciferous

radiciflorous

radiciform

<hr> معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

واژه های حرف "r"