wandering albatross

wandering down

wandering eye

<hr> (افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان

(افسانه ی قرون وسطی ) یهودی سرگردان

wandering jew

wandering kidney

wandering nerve

wandering or quarter sampling

wandering point

wandering quarter sampling

wandering state

wanderingly

wanderingness

wanderings

wanderjahr

<hr> معنی : علاقهمند به سیاحت، سفر پرستی <hr> معانی دیگر : عشق به مسافرت، سفر دوستی، المانی علاقه مند به سیاحت

معنی : علاقهمند به سیاحت، سفر پرستی معانی دیگر : عشق به مسافرت، سفر دوستی، المانی علاقه مند به سیاحت

wanderlust

wanderluster

wanderlustful

wanderoo

wanderoos

wanders around

wanderschutt

wanderung

wandflower

wandlike

wandoo

wandorobo

wandought

wands

wandsman

wandy

<hr> معنی : افول، کم و کاستی، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن، نقصان یافتن، کم شدن، خرد شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه ماه) افول کردن، از بدر به هلال رسیدن، به محاق رسیدن، کوچکتر شدن (دربرابر: از هلال به بدر رسیدن wax)، (نورو غیره) ضعیف شدن، کم سوشدن، زائل شدن، (قدرت یامقام یارونق و غیره) رو به کاهش نهادن، از رونق افتادن، (زمان) روبه پایان نهادن، به غروب نزدیک شدن، محاق، کاه ماهی، کاهش تدریجی، کم کاست، فرو گرایی، رجوع شود به: ebb، دوران فروگرایی، دوران انحطاط، زمان افول، به اخر رسیدن

معنی : افول، کم و کاستی، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن، نقصان یافتن، کم شدن، خرد شدن معانی دیگر : (به ویژه ماه) افول کردن، از بدر به هلال رسیدن، به محاق رسیدن، کوچکتر شدن (دربرابر: از هلال به بدر رسیدن wax)، (نورو غیره) ضعیف شدن، کم سوشدن، زائل شدن، (قدرت یامقام یارونق و غیره) رو به کاهش نها

واژه های حرف "w"