روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) (قاضی ) قزوینی . عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است . (الذریعه ذیل دیوان روح اﷲ). وی بسال 942 هَ .ق . درگذشت . این مطلع از اوست :
مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو
بغیر خون دلم نیست در کنار از تو.
رجوع به تحفه ٔ سامی ص 29 و الذریعه ذیل «دیوان روح اﷲ» و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود.
روح ا
لغت نامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبداﷲ قزوینی (متوفی بسال 541 هَ. ق ) او راست : شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم . (کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062).
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) حضرت عیسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لقب عیسی پیغامبر. روح . رجوع به «عیسی » و «روح » در این لغت نامه شود :
در اثر خوانده ام که روح اﷲ
شد بصحرا برون شبی ، ناگاه .
نه روح اﷲ در این دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا.
من چو روح اﷲ شده بر آسمان
وآن شده همچون جمادی در زمین .
در اثر خوانده ام که روح اﷲ
شد بصحرا برون شبی ، ناگاه .
سنایی .
نه روح اﷲ در این دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا.
خاقانی .
من چو روح اﷲ شده بر آسمان
وآن شده همچون جمادی در زمین .
خاقانی .
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) خمینی . رجوع به خمینی شود.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنه ٔ آن 45 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلمات دیگر: