ز پای درآوردن . [ زِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . زیردست ساختن . عاجز و ناتوان کردن . بیچاره و زبون گرداندن . مغلوب ساختن :
اگر روزگارش درآرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند.
|| ویران کردن . خراب کردن . منهدم ساختن . واژگون کردن :
به ایوان او آتش اندرفکند
ز پای اندرآورد کاخ بلند.
رجوع به ز پای درآمدن ، ز پای افتادن ، از پای درآوردن ، ز پای اندرآوردن و از پای اندرآوردن شود.
اگر روزگارش درآرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند.
سعدی .
|| ویران کردن . خراب کردن . منهدم ساختن . واژگون کردن :
به ایوان او آتش اندرفکند
ز پای اندرآورد کاخ بلند.
فردوسی .
رجوع به ز پای درآمدن ، ز پای افتادن ، از پای درآوردن ، ز پای اندرآوردن و از پای اندرآوردن شود.