کلمه جو
صفحه اصلی

زشترویی

لغت نامه دهخدا

زشترویی . [ زِ ] (حامص مرکب ) زشت روئی . بدشکلی و بدرویی . (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی . مقابل خوشگلی و وجاهت . (فرهنگ فارسی معین ) :
تو گویی تا قیامت زشت رویی
بر او ختم است و بر یوسف نکویی .

سعدی (گلستان ).


رجوع به ماده ٔ قبل ، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.


کلمات دیگر: