obdurate, obstinate, persistent, stiff-necked, tenacious, unrelenting
سر سخت
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
راسخ
لغت نامه دهخدا
سر سخت . [ س َ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدمه ٔ سخت . (غیاث اللغات ).
- سر سخت خوردن ؛ صدمه ٔ سخت خوردن . (آنندراج ). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235) :
عدو از کفت گرز یک لخت خورد
ز سرسختی آخر سر سخت خورد.
آن از این کوچه برد سر بسلامت بیرون
که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن .
- سر سخت خوردن ؛ صدمه ٔ سخت خوردن . (آنندراج ). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235) :
عدو از کفت گرز یک لخت خورد
ز سرسختی آخر سر سخت خورد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
آن از این کوچه برد سر بسلامت بیرون
که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن .
صائب (از آنندراج ).
کلمات دیگر: