شأس . [ ش َءْس ْ ] (اِخ ) نام راهی است میان خیبر وشهر مدینه ٔ منوره . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
شأس
لغت نامه دهخدا
شأس . [ ش َءْس ْ ] (ع مص ) نالیدن از بیماری و درد یا نگرانی . (از ذیل اقرب الموارد). || سخت گردیدن جای . (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغة). و رجوع به شئس شود.
شأس . [ ش َءْس ْ ] (اِخ ) ابن عبدة بن ناسرةبن قیس .برادر علقمةبن عبدة و شاعر بود. (از تاج العروس ).
شأس . [ ش َءْس ْ ] (اِخ ) ابن نهاربن اسود عبدی . ازشاعران عرب و ملقب به ممزق بود. (از منتهی الارب ).
کلمات دیگر: