شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِ)اهل و دارایی ؛ شأفة الرجل ؛ هی اهله و مالُه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شأفة در این معنی شود.
شأف
لغت نامه دهخدا
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِمص ) فساد و تباهی در ریش چنان که به نشود. (منتهی الارب ). شأف الجرح ؛ فساده حتی لا یکاد یبراء. (اقرب الموارد). رجوع به شآفه و شأفه شود.
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع مص ) دشمن شدن . (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفه و شأفه در این معنی شود. || بجکیدن بن ناخن . (مصادر زوزنی ص 390). || ریش بر آمدن از کف پای . (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفة و شأفه شود.
کلمات دیگر: