شادآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . (فهرست ولف ) :
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد.
ورا گفت کای گیو شاد آمدی
خرد را چو شایسته داد آمدی .
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد.
فردوسی .
ورا گفت کای گیو شاد آمدی
خرد را چو شایسته داد آمدی .
فردوسی .