کلمه جو
صفحه اصلی

شمردل

لغت نامه دهخدا

شمردل . [ ش َ م َ دَ ] (اِخ ) ابن شریک بن عبدالملک ، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هَ . ق . وی از بنی ثعلبةبن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت . (فرهنگ فارسی معین ).


شمردل . [ ش َ م َ دَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رؤبةبن سلمه ٔ لیثی ، از شاعران عرب در دوره ٔ اموی متوفای حدود سال 107 هَ . ق . و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین ).


شمردل . [ ش َ م َ دَ ] (ع ص ) جوان سبک و شتاب رو از شتر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چست . شتر نیکو و تیزرو. (دهار). چست . نیک رفتار. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). || نیکوخلقت . خوب سیرت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اشتری نیکوخلق و دراز. (مهذب الاسماء). شمردلة. || مرد جوان باقوت . (دهار). جوان قوی از هرچه باشد. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3). || دراز. (از اقرب الموارد). شمردلی .



کلمات دیگر: