کلمه جو
صفحه اصلی

صمدآباد

لغت نامه دهخدا

صمدآباد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند که 92 هزارگزی جنوب خاوری خوسف واقع است . جلگه و گرمسیر. سکنه ٔ آن 31 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت ومالداری است . راه مالرو دارد. تابستان از سر چاه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


صمدآباد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر که در 33 هزارگزی جنوب باختری هریس و 6 هزارگزی شوسه ٔ اهر به تبریز واقع است . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 6 تن . آب آن از تلخه رود و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


صمدآباد. [ ص َ م َ ](اِخ ) دهی جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین 6000 گزی شمال بوئین سر راه شاه عباسی معروف قزوین به اصفهان واقع است . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 428 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، یونجه ، چغندرقند، انگور و میوه جات . شغل اهالی زراعت ، جاجیم و گلیم بافی است . راه ماشین رو، دبستان 4 کلاسه و دفتر پست دارد. دارای سه مزرعه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


صمدآباد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 55 هزارگزی جنوب رودسر و 19 هزارگزی جنوب باختری سی پل و چهار هزارگزی شوئیل واقع است . کوهستانی ، سردسیر. دارای 75 تن سکنه . آب آن از چشمه و استخر. محصول آنجا غلات ، بنشن ، ارزن ، فندق و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، شال و کرباس بافی است . راه مالروی صعب العبور دارد. اکثر سکنه ٔ آن زمستان برای تأمین معاش به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).



کلمات دیگر: