طبعساز. [ طَ ] (نف مرکب ) سازگار با مزاج . مساعد با طبیعت . موافق با مزاج :
به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید
بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید.
تا طبعسازباشد دینداری
شیریست تازه ریخته بر شکر.
نسازد ترا طبع با گفته ٔ او
چو گفتار تونوفتد طبعسازش .
آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا
مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز.
|| اهل نشاط و طرب :
گرْش ْ پنهانک مهمان کنی از عامه بشب
طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید
بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید.
فرخی .
تا طبعسازباشد دینداری
شیریست تازه ریخته بر شکر.
ناصرخسرو.
نسازد ترا طبع با گفته ٔ او
چو گفتار تونوفتد طبعسازش .
ناصرخسرو.
آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا
مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز.
سوزنی .
|| اهل نشاط و طرب :
گرْش ْ پنهانک مهمان کنی از عامه بشب
طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
ناصرخسرو.