کلمه جو
صفحه اصلی

عبدالمؤمن

لغت نامه دهخدا

عبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن خطیب عبدالحق بن شمائل البغدادی الحنبلی . از دانشمندان بغداد بود. او راست : معجم فی رجال الحدیث . شرح المحرر در شش جزو و او را نظمی است . وی به سال 658 هَ . ق . متولد شد ودر 739 هَ . ق . بدانجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن خلف الدمیاطی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین . وی حافظ حدیث و از اکابر شافعین است . به سال 613 هَ . ق . به دمیاط متولد شد و به سال 705 هَ . ق . به مرگ مفاجاة به قاهره درگذشت . از کتب اوست : معجم که حاوی 1300 تن از شیوخ اوست . کشف المغطی قی تبیین الصلاة الوسطی .المتجر الرابع فی ثواب العمل الصالح . قبائل الخزرج .العقدالمثمن فی من اسمه عبدالمؤمن . مختصر السیرة. النبویة. (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به دمیاطی شود.


عبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن علی الکومی . وی مؤسس دولت مؤمنیه بمغرب و افریقا و تونس است . نسبت او به کومیه از قبائل بربر است و نسبتش به قیس عیلان بن مضر از عدنان منتهی میشود. به سال 487 هَ . ق . به شهر «تاجرة» نزدیک تلمسان متولد شد و بدانجا نشأت یافت . پدر وی فخار بود. عبدالمؤمن در سفر حج با محمدبن تومرت ملاقات کرد و بین آنان مصادقتی برقرار شد تا آنجا که عبدالمؤمن فرماندهی لشکریان ابن تومرت را یافت . پس از مرگ ابن تومرت اصحابش عبدالمؤمن را به خلافت برگزیدند و سرانجام به سال 524 هَ. ق . به مراکش با او به خلافت بیعت کردند و لقب امیرالمؤمنین یافت . وی مردی عاقل ، دوراندیش ، شجاع ، کثیرالبذل و سخت گیر بود و به امور دینی اهتمام داشت . فتوحات و غزوات را دوست میداشت . مغرب اقصی و اوسط اطاعت او را گردن نهادند. بر اشبیلیه و قرطبه و غرناطه و الجزائر و المهدیه و طرابلس غرب و سائر بلاد افریقا تسلط یافت . او نخستین کسی است که بر قبائل مغرب خراج بست . او را ابنیه و آثار و اخبار بسیاری است و به سال 558 هَ . ق . به مراکش درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عبدالمؤمن . [ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 42هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 9هزارگزی باختر راه فرعی قافله رو همدان به زنجان . ناحیه ای است دره و ماهور و هوای آن سردسیر است . 530 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات ، لبنیات ، دیم ، انگور و مختصر میوه است . اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. تابستان از طریق شیرین سو - قادرآباد بدانجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).



کلمات دیگر: