فارغدل . [رِ دِ ] (ص مرکب ) آسوده دل . آسوده خاطر : چنین روزگار کس یاد نداشت که جهان عروس را مانست و پادشاه محتشم بی منازع و فارغدل میرفت . (تاریخ بیهقی ).
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغدلیم از شبیخون مرگ .
نشاید گفت با فارغدلان راز
مخالف درنسازد ساز با ساز.
رجوع به فارغ و فارغ البال شود.
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغدلیم از شبیخون مرگ .
نظامی .
نشاید گفت با فارغدلان راز
مخالف درنسازد ساز با ساز.
نظامی .
رجوع به فارغ و فارغ البال شود.