فرابریدن . [ ف َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به پایان رساندن و سر چیزی را با دقت هم آوردن : [ امیر مسعود ] امیدهای فراوان داد و آن حدیث فرابرید. (تاریخ بیهقی ).
فرابریدن
لغت نامه دهخدا
کلمات دیگر:
فرابریدن . [ ف َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به پایان رساندن و سر چیزی را با دقت هم آوردن : [ امیر مسعود ] امیدهای فراوان داد و آن حدیث فرابرید. (تاریخ بیهقی ).