فراکرده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فرازکرده . بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فراز و فراز کردن شود.
فراکرده
لغت نامه دهخدا
کلمات دیگر:
فراکرده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فرازکرده . بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فراز و فراز کردن شود.