فروآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . ساکت شدن . از حرکت بازایستادن : اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فروآرامیدن
لغت نامه دهخدا
کلمات دیگر:
فروآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . ساکت شدن . از حرکت بازایستادن : اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).