کلمه جو
صفحه اصلی

فروگراییدن

لغت نامه دهخدا

فروگراییدن . [ ف ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به سفل میل کردن . (یادداشت مؤلف ). به پایین گراییدن . || ته نشین شدن . رسوب کردن : ماه بسبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فرومیگراید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).



کلمات دیگر: