کلمه جو
صفحه اصلی

گرآب

لغت نامه دهخدا

گرآب . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی در سرحدی بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، در9هزارگزی جنوب باختری قلعه رئیسی . مرکز دهستان و سکنه ٔ آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گرآب . [ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، در 14هزارگزی شمال مشهد و باختر راه عمومی مشهد به کلات واقع است . هوای آن معتدل میباشد و دارای 106 تن جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


گرآب . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا از بخش طالقان شهرستان تهران ، واقع در 32هزارگزی خاور شهرک ، سر راه عمومی و مالرو طالقان به شاه پل . کوهستانی و سردسیر و دارای 255 تن سکنه است . رود محلی و چشمه سار دارد. محصول آن غلات ، بنشن و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش به تهران می روند. از صنایع دستی مختصر کرباس ، گلیم و جاجیم بافی معمول است . مزارع عسلک ، داموتی و پای قلعه دختر جزء این ده است . سرچشمه ٔ اصلی شاهرود از ارتفاعات این ده میباشد.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


گرآب . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔشهرستان خرم آباد، واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو خرم آباد به بروجرد. کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی و دارای 120 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گرآب . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی شمال باختری نیشابور. کوهستانی و معتدل است و دارای 108تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).



کلمات دیگر: