کلمه جو
صفحه اصلی

لاَّلی

لغت نامه دهخدا

لاَّلی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرا و قضات عثمانی در قرن دهم هجری از سنجاق ساروخان . وی از محضر درس کمال پاشازاده ٔ مشهور استفاده کرده است . این مقطع او راست :
خیال خرده فکرایت وصف دنداننده دلدارک
لاَّلی تا که نظمک او له در و گوهر مکنون .

(قاموس الاعلام ترکی ).



لاَّلی . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ لؤلؤ. (منتهی الارب ) :
آورد لاَّلی به جوال و بعبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.

منوچهری .


گهی لاَّلی پاشد همی ّ و گه کافور
گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب .

مسعودسعد.


بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان .

سعدی .


نظم مدیح او نه به اندازه ٔ من است
لیکن رواست نظم لاَّلی به ریسمان .

سعدی .


و چهار اسب با زین و لگام از طلا و مکلّل به جواهر و لاَّلی و چهار شمشیر با کمر زرین کیخسرو به بیژن بخشید. (تاریخ قم ص 80).


کلمات دیگر: