کلمه جو
صفحه اصلی

محقره

لغت نامه دهخدا

محقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع مص ) خرد بودن . حقیر بودن . خرد و خوار بودن . (آنندراج ). حقارت .و حقارت شود. || (اِمص ) خردی . حقیری . خواری . (آنندراج ). رجوع به حقیر و رجوع به حقارت شود.


محقرة. [ م ُ ح َ ق ق َ رَ ] (ع ص ) مؤنث محقر. رجوع به محقر شود.



کلمات دیگر: