کلمه جو
صفحه اصلی

میانرود

لغت نامه دهخدا

میانرود. (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ نور در مازندران ، مرکز میانرود و عده ٔ قراء آن 42 و جمعیت تقریبی آن 5095 تن است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).


میانرود. (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، واقع در 9 هزارگزی جنوب باختری شهسوار با 156 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگرود و سلیمان رود و راه آن مالرو است . بنای زیارتگاه قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


میانرود. (اِخ ) دهی است از دهستان اسفیورد شور بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در 3هزارگزی جنوب ساری با 280 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ تجن و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


میانرود. (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در یک هزارگزی جنوب شهسوار آب آن ازچشمه و راه آن مالرو و صعب العبور است . در چهارهزارگزی آن چشمه ٔ معروفی است به نام شلف که آب معدنی گازداری دارد و برای امراض ریوی مفید است و مردم تنکابن بدانجا می روند. قله ٔ کوه معروف به تخت سلیمان در 8هزارگزی این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


میانرود. (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 9هزارگزی باختری آمل با 160 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).



کلمات دیگر: